Thursday, April 17, 2008

ما و شما نداریم که







حکم سه امیر کبیری تایید شد و ننگ بر این عدالت. اما :
http://www.autnews.info/archives/1387,01,0008752

خوب امسال هم که سال نو آوری و شکوفایی نام گذاری شد و گشت ارشاد تو هفته تیر هم جدا نوآوری کرد و ساک های خرید رو بازدید کرد. من موندم که چطور ملت توی صف وایسادند که ساکهاشون بازدید شه و یک نفر هم چیزی نگفته خوب هر بار یک قدم میان جلوتر. من هم معمولا زیاد از هفت تیر رد می شم و به صورتی زیک زاک طوری از دست نگاه هیز مامورای ارشاد در فرار. جدا امنیت اجتماعی رو گرفتن از آدم. اگر حجاب باید اسلامی باشه که دو نوع مگه نیست؟ صورت زن و نگاه مرد باید حجاب داشته باشه. پس وقتی نه این و نه اون حجاب داره پس مثل روز روشنه که بحث اسلام نیست و بحث قدرت نمایی سیاسی است. اما اگه بالاخره کسی به این موضوع اعتراض نکنه هر روز اونها یک قدم پیش میان و ملت باز توی صف وای میستند تا چک شن. و ممکنه جدا به مرحله نقاب و نگاه هم برسه. هر روز و هر روز زن ستیزی را با زور و چماق افزایش می دهند. زن ستیزی آشکاری که انگار چشم هانسبت بهش خنثی است و کسی نمی بیند. زن ستیزی ای که نمونه اش رو در طالبان و گروه هایی نظیر آنها می توان یافت. زن ستیزی ای که حتا در صحبت مردمی که به تنگ آمده اند هم نمایان است همیشه می گویند کار گشت های ارشاد خیلی بد من خودم موردهای زیادی رو دیدم که هیچ مشکلی نداشتند اما تعدادی.... و این اماهاست که کفر آدم رو در میاره تا جایی که یک بار تو تاکسی به یه مردی که داشت این اماهاشو می گفت گفتم که پس تو نودونه درصد کشورهای دنیا که مانتو و روسری هم نیست حتا همه دارن تو خیابون به هم تجاوز می کنندو روال کار از دست همه در رفته دیگه. مردک هم ساکت شد و دیگه چیزی نگفت.
کتاب هزارخورشید تابان داستان سرگذشت زنان افغان را میخوانم و اطلاعات زیادی از افغانستان ندارم اما با همین چند نامی که می شناسم به نظرم دوره های تاریخی حکومت در افغانستان و موقعیت هر کدامش بر اساس واقعیت باشه که سندی است بر از بین رفتن هر نوع آزادی انسانی توسط بنیادگرایی دینی. کتاب بیشتر بر موقعیت و جایگاه و حق و حقوق زنان در هر دوره حکومتی افغانستان پرداخته. از دوره کمونیستی که تقریبا آزادترین دوره و برابرترین دوره برای زنان بوده و بعد مجاهدین که دوره جنگ و خونریزی و از بین رفتن بسیاری از حقوقی که در دوره قبل زنها داشتند و بعد دوره طالبان که هیچ حق انسانی ای برای زنان باقی نمی ماند. و این واقعیت که هر آزادی ای که به دست آوردی را دو دستی بچسب و برایش حفظش حتا بیشتر بجنگ. نه آنکه فکر کنی تا اینجا آمدی دیگر آسوده ایم و برگشت پذیر نیست . کاری که ما هم نکردیم.
باید با آخرین توان کمپین یک ملیون امضا را پیش برد. نمی دانم چرا این فکر اپیدمی شده که تنها فعالان زنان یا زنان دیگر که مایلند باید امضا جمع کنند و برای رهایی زنان کوشش کنند. مگر شما جامعه ای را دیده اید که آزادی هایی فقط مثلا در زمینه حقوق زنان درش به وجود آید ؟ آیا مگر این طور نیست که هر گام به جلو به همه جنبه های جامعه اثر بخشی می کند. اگر برابری در زمینه حقوق زنان رخ دهد چرا در زمینه های دیگر رخ ندهد. آیا وظیفه همه ما نیست که در راه انسانی شدن روابط و قوانین و جامعه پیش برویم؟ ایا معنای برابری حقوق زن و مرد این نیست که همه ما چه زنان و چه مردان در جامعه برابر تری داریم زندگی می کنیم؟ و این برای همه مهم نیست, جامعه ای که سراسر خودی و غیر خودی است که منجر به نابرابری های فراوان می شود, نباید تلنگری باشد برای تمام مردان و زنان که هر جا حرکتی به سمت برابر شدن هر قدر کم و کوچک صورت می گیرد همراه شویم؟

عکس: سفرنامه1
باطلاق گاو خونی تقریبا سر آغاز هیجانات سفر 13 روزه عید من بود. پس از این که شب قبل در مزرعه ای خوابیدیم صبح از بیابونهای زیبایی رد شدیم به دو تا دخمه رسیدیم و بنای تاریخی منحصر به فردی که تبدیل به ... شده است به ما خوشامد گفتند. که در پست جداگانه ای از اتفاقات و کاربری های عجیبی که از بناهای تاریخی دورافتاده مان می شود می نویسم. اما باطلاق بی نهایت زیبا بود و پر از پرنده های مهاجر فلامینکو و پلیکان وغیره که البته تا سعی می کردیم نزدیکشون شیم دسته ی بزرگی پرواز می کرد و دور و دورتر می شد. ساعتها توی لجنها راه رفتیم و تفریح من این بود که رد سیاه باقی مانده در آب را نگاه کنم. یا لجنهای سیاه بین انگشتای پارو شوت کنم. چند هفته قبل گویا طوفان می شه و گله ای رو به داخل باطلاق می کشونه و هوا آنقدر سرد می شه که تمام گله به همراه آب یخ می زنن و یخی یک تیکه کل باطلاق رو فرا می گیره. ما در وسطهای دریاچه به اجساد گوسفندها رسیدیم که اصلا بو نمی دادند.
پ ن : مدتی بود آقای الف نون حرفی نزده بود بخندیم که یادم افتاد جدیدا گفته همه دانشجویان راه اون دانشجویانی که تو تصادف کشته شدند رو ادامه بدند.


از اینجا تا مصیبت

گلی جان سفره دل را
برایت پهن خواهم کرد
گلی جان وحشت از سنگ است و سنگ انداز
وگرنه من برای شعرهای ناب خواهم خواند
در اینجا وقت گل گفتن
زمان گل شنفتن نیست
نهان در آستین همسخن ماری
درون هر سخن خاری ست
گلی جان در شگفتم از تو و این پاکی روشن
شگفتی نیست؟
که نیلوفر چنین شاداب در مرداب می روید؟
از اینجا تا مصیبت راه دوری نیست
از اینجا تا مصیبت سنگ سنگش
قصه تلخ جدائی ها
سر هر رهگذارش مرگ عشق و آشنائی هاست
از اینجا تا حدیث مهربانی راه دشواری ست
بیابان تا بیابانش پر از درد است
مرا سنگ صبوری نیست
گلی جان با توام
سنگ صبورم باش
شبم را روشنائی بخش
گلی, دریای نورم باش
حمید مصدق

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

چه جای خوشگلیه نیلوفر.

Tuesday, April 22, 2008 1:06:00 AM  
Anonymous Anonymous said...

درود
عکس ها رو دوست داشتم
نرفتم اونجا تا حالا

Thursday, April 24, 2008 4:43:00 PM  

Post a Comment

<< Home