تنها
کلاغ از لب بوم نقاشی من پر کشید
اینه ی جیبی از دستم افتاد و شکست
اری من زندگی ام را
روی تنها بوم نقاشی این شهرودیار نقش زدم
وبه تو دادم و بعد
گفتی زیباست
اینه ی جیبی از دستم افتاد و شکست
من در پس لایه ای از نقره ناب
پنهان
می خزیدم در پناه تاریکی کوچه های این شهر و دیار
ولی اخر
اینه جیبی از دستم افتاد و شکست
و در این هنگام
من به اطراف خود نظری افکندم
و بر خود لرزیدم
اخر,دست هر ادم شهر
اینه جیبی پر رنگ و نگاری دیدم
من به خود لرزیدم
اخر به هر که رسیدم
فقط خودم را دیدم
اری من تنها در میان اینه ها
اینه ی جیبی از دستم افتاد و شکست
اری من زندگی ام را
روی تنها بوم نقاشی این شهرودیار نقش زدم
وبه تو دادم و بعد
گفتی زیباست
اینه ی جیبی از دستم افتاد و شکست
من در پس لایه ای از نقره ناب
پنهان
می خزیدم در پناه تاریکی کوچه های این شهر و دیار
ولی اخر
اینه جیبی از دستم افتاد و شکست
و در این هنگام
من به اطراف خود نظری افکندم
و بر خود لرزیدم
اخر,دست هر ادم شهر
اینه جیبی پر رنگ و نگاری دیدم
من به خود لرزیدم
اخر به هر که رسیدم
فقط خودم را دیدم
اری من تنها در میان اینه ها
0 Comments:
Post a Comment
<< Home