Tuesday, February 13, 2007

لوت و سقوط و...






هوم کویر لوت و بیابان بدون حتا یک علف منو برد از همه چیز. اتفاقی که مدتها رخ نداده بود . شد که اقلا دو روز فقط شنها باشن و بس. شنهای روان و کلوتها و بیابون و بادی که میوزید و پاهایی برهنه و غروب خورشید, دوستانی جدید که انگار مدتهاس همدیگرو میشناسیم و ستاره های شب کویر که انقدر مجذوبشون شدم که لحظه ای بودم و لحظه بعد نبودم چون با سری بالا در حال پیاده روی در تاریکی از روی کلوتی که شانس اوردم از اون ده, بیست متریاش نبود سقوط کردم.
شنهای درشت کویر و بادی که اونهارو مثل انیگما, روح سرگردان بیابانهای خشک به حرکت در میاورد و به جز سه نفر, تماما انسانهایی غریبه مجموعه ای دلنشین رو به بار اورد. مدتهاست که از آشنایان دل کنده ام چون با آنچنان شدتی همه اون حداقل چارچوبهایی که ساخته بودم رو شکستند که میترسم با حرف زدن با هر آشنایی همه چیز بشکنه و این بیت تو سرم تکرار میشه که مرنجان دلم را که این مرغ وحشی, ز بامی که برخاست, مشکل نشیند. معتقد به چارچوبی نیستم فقط حداقلهایی که انسانی میپندارم. اما آنچنان شکسته شده اند که میگریزم و کویر لوت بهترین جا برای گریز. و جدا هم صحبتی با نا آشنایانی که بدون گذاشتن مرز, هم صحبتهایی فوق العاده خوب میشوند را لذت بخش یافته ام. شبها در خوابگاه مدرسه ای جمع میشیم, هفت کثیف بازی میکنیم. گه گاه بحث کمپین رو پیش میکشم و دفترچه میدم و امضا هم میگیرم. اما بحث ها جدا خوب بود. کوهنوردی قدیمی هم همراه ماست که صدای فوق العاده ای داره . همه میشینن و گوش میدن. سر اومد زمستون, شکفته بهارون, گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون... رو شروع میکنه و من هم جزو سه نفریم که بلدند و همراهی میکنن. خانومی میگه این به سن تو قد نمیده حتما یا مامانت میخوندن یا بابات. منم میخندم چون نه مامانم میخوند و نه بابام. من راه خودم رو میرم.
این راه خود رفتن رو دوست دارم. اما مرزهای این که واقعا این گونه هستم یا صرفا دوست دارم این طور باشم, پس هستم به شدت در هم میتابه و سر درگم میشم درست مثل زیبایی کویر وحشی و خطراتش, گه گاه نمیفهمم مجذوب زیبایی طبیعت شده ام یا خطراتش رو زیبا دیده ام. خوب چندان فرقی هم نمیکنه. حالا چه فرقی میکنه من چی دیدم و چی ندیدم :) هه.
نخلهای این منطقه قشنگترین نخلها یی هستن که تو ایران دیدم. با مردمی روستا نشین که دل به مقدار کمی آب بستن و با حداقلها زندگی میکنن.
گفتن در این منطقه تابستون دما تا 60 درجه در سایه هم میرسه و لوت از معدود نقاطیست که هنوز فتح نشده.


بادها
...
آن گاه
از شرم قصه ها که سخن سازان
خواهند راند بر سر بازار
دیگر
رکسانا
هرگز ز کلبه من بیرون
نخواهد نهاد پای

بیرون کلبه, بادها
پر شور می غریوند
آرامتر
بی رحم ها
خنیاگران باد

خنیاگران باد, ولیکن
سرگرم قصه های ملولند
آنان
از دردهای خویش پریش اند
آنان
سوزنده گان آتش خویش اند
شاملو

5 Comments:

Anonymous Anonymous said...

ياد خانم هويشام در آرزوهای بزرگِ ديکنر می‏افتم ;)

Tuesday, February 13, 2007 1:52:00 AM  
Anonymous Anonymous said...

خدای من
این بیابان گردی بد جور مرا وسوسه کرده است
آسمان و ستاره هایش
و این عکس جنجالی ات

خوشا به حالت

و صدای خوب کوهنوردان قدیمی

Tuesday, February 13, 2007 1:17:00 PM  
Anonymous Anonymous said...

وطنم سرزمین عشق و غزل
وطنم نور و آب و عطر و عسل
وطنم چشمه‌ي سپیده و شیر
وطنم آفتاب عالم گير...

با سلامی دوباره

دوست عزیز ممنوا از لطف شما بابت لینکی که دادید شما نیز به جمع دوستانم افزوده شدید باسپاس

Tuesday, February 13, 2007 3:40:00 PM  
Anonymous Anonymous said...

جاویدایران آزاد.سبز باشید.روزعشاق مبارک [گل]

Wednesday, February 14, 2007 9:09:00 PM  
Anonymous Anonymous said...

جاویدایران آزاد.سبز باشید.روزعشاق مبارک [گل]

Wednesday, February 14, 2007 9:09:00 PM  

Post a Comment

<< Home