Saturday, February 03, 2007

هوم




خوب به جا ی مزرعه با پنج تا از دوستان سر از خونه ای قدیمی و متعلق به یکی از خان های قدیم اراک در آوردیم با دو نفر از اعضای همون خاندان و پیرزنی دوست هشتاد ساله و دوست داشتنی که هنوز رعیت و ارباب قسمتی از ادبیاتش رو تشکیل میداد. سه روز زندگی در خونه ای که میراث فرهنگی سعی در گرفتنش داره و احتمالا مثل خیلی دیگه از این جور خونه ها که تا از زندگی خالی شه به علت نبود بودجه خراب خواهد شد, حس خوبیست.
پ ن: گاهی در بحث ها حس میکنم یا طرف مقابل در سیاره ای دیگر بزرگ شده یا من
غ ن: میخوام دیوارم رو بفرستم مثل همه که گذشتن این هم به اعماق فراموشی بره. شاید دوباره بیارمش بالا
قطعاتی از مستانه سرایی های دیونیزوسی

18
اکنون اراده ی من بر این است
و تا آن دم که چنین است
همه چیز بر وفق مراد است
این واپسین زیرکی ام بود
آن را می خواستم که بدان ناگزیر بودم
پس خود را ناگزیر به هر باید کردم
از آن دم برایم باید ی در کار نیست

نیچه
هوم دم صبح در خواب و بیداری فکر کردن به مسائلی که باید در موردشو تصمیم بگیری خیلی عالیه. البته غیر ارادیه اما نتایجش معمولا بهترینه


1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

WoWW
Arak...
cheshmam roshann, raftin mahale maaa..hahaha
man khodam yebaram oonja naboodam vali 2 tarafe ARAkiiiamm.. :) (ehsase jalebi nisst) akhe hame migan Arakiaa... folanan...
hala vaghan boodan?!?! ;D

Wednesday, February 07, 2007 12:51:00 AM  

Post a Comment

<< Home