ذهن صاف
میشه هم اونطور دید و هم این طور, با این که حصار هنوز اونجاس. بعضی عقاید م رو به وضوح میبینم و ناگاه در برخوردی, مشبک میشن و با تمام وجود گرفتار شدن خود رو میشه دید, خسته ام وهمیشه از سلطه گریزان, اما این پا فشاری بر خویشتن و انسان گرایی منتهی به فرد گرایی تمام تصاویر را به انبوه در همی از با حصار و بی حصار تبدیل کرده که گه گاه همچون حشره ای در بین دنده هاش گیر میکنیم.سردرگم اشتباهات, باید نقبی زد و رفت. حسها جاریست, از لابه لای حصار به خوبی رد میشه, اما همیشه شک داری که جنسش چیست. مدتیست مرگ رو ندیدم, شاید به همین خاطره که تصاویرم سر در گم شده اند . دلم هوای تازه میخواهد.
مرد مجسمه
...
می کاود از دو چشم
در رنگ های درهم و مغشوش و کور هیچ
ز ابهام پرسشی که نیارد گرفت و گفت
رنگی نهفته را
زین روست نیز شاید اگر گاه, چشم ما
بیند به پرده های نگاه اش- سپید و مات
وهمی شکفته را
یا گاه گوش ما بتواند عیان شنید
هم از لبان خامش و تودارو بسته اش
رازی نگفته را
شاملو
مرد مجسمه
...
می کاود از دو چشم
در رنگ های درهم و مغشوش و کور هیچ
ز ابهام پرسشی که نیارد گرفت و گفت
رنگی نهفته را
زین روست نیز شاید اگر گاه, چشم ما
بیند به پرده های نگاه اش- سپید و مات
وهمی شکفته را
یا گاه گوش ما بتواند عیان شنید
هم از لبان خامش و تودارو بسته اش
رازی نگفته را
شاملو
4 Comments:
انسان گرایی منتهی به فرد گرایی را درک نمی کنم
باید بیشتر بگویی
این عکسا رو چه دوست داشتم من
:)
خوب، دوست ندارم برداشت منفی/نااميدانه از نظرم شود، ولی در تصوير دوم، حصار ديده نمیشه، به خاطر اين که دچار نزديک-بينی مفرط شدهايم. زيادی از نزديک به سوژه نگاه کردهايم!
نیل عزیز ما
سلام
سلام
سلام
Post a Comment
<< Home