ببین دیازپام ده خورانده اند خلق را
و اما این مومنین به پول راستین نفت و زور چه خوب حتا قانون اساسی خود نوشته و غیره رو هر آنگونه که دوست دارت تفسیر میکنن. و به نام خدا و خلق الله چوب در ماتحت هر کسی که حرف از انسانیت میزند و سر از آسمان ملکوت ساخته دست آنها خم کرده و به زمین نگاه میکنه, میکنند.
صحبت هایی در دادگاه انقلاب توی صفی که نباید می ایستادم.
ای بابا خانوم پسرمو با مواد گرفتن و بعد از دو روز ولش کردن. باباش شاکی خصوصیش بود, آخه برای چی ولش کردن , الان دوساله کرک مصرف میکنه میاد خونه قمه میکشه و ما آسایش جانی نداریم, پسرم 22 سالس. چند ماه قبلشم گرفته بودنش وثیقه پونصد تومانی گذاشتیم ولش کنن, هنوز تکلیف پولمونو مشخص نکردن. این سری گرفتنش شاکی هم شدیم باز ولش کردن. امنیت جانی نداریم تازه تو همین دو روز زندان, روشهای مصرفی که بلد نبود رو هم یاد گرفت. ( خانوم امنیت شما که ارزشی نداره اگه امنیت ملی رو تهدید کرده بود الان ولش نکرده بودن. قاچاق مواد که تو این مملکت اگر جرم باشه, جرم زیادی نیست یه کم پول بدی میاد بیرون. یه خانوم دیگه میگه ای بابا همون موقع که براش وثیقه بریدن اگه زیر یه ملیون بود نریزید خودشون بعد از دو سه روز ولش میکنن
راستی قدیما هر چند وقت نشون میدادن این موادی که گرفتن رو میسوزونن. الان دیگه این یه کار رو هم نمیکنن . به نظر شما چی کارشون میکنن؟ ای بابا زحمت و یه سری دیگه میکشن پولش میره تو جیب یه سری دیگه!!ا
طبقه سوم: یه خانوم دیگه: شورمو با یه کامیون مشروب گرفتن. اول وثیقه پنجاه میلیونی بریدن , آوردم گفتن شده یک میلیارد, اعتراض کردیم حالا شده دمیست میلیون.( چرا انقدر بالا پایین میشه مگه دلاره؟) خانوم اگه ما دنبال کار شوهرامون ندوییم که بیان بیرون پدرمونو در میارن. چهار نفر بودن, یکیشونو همون اول ول میکنن سه تا دیگرو نه ( ای بابا خانوم باهاشون هماهنگ میکردین یه پولی میدادین حل بود. حتما میخواستین تک خوری کنین دیگه
.
بازپرسی هم که کاملا فرمالیته بود. هیچ فرقی نداشت چی بنویسی و چی ننویسی. نیم خط بنویسی یا نیم صفحه. اتهام: اقدام علیه امنیت ملی همراه با تبانی, بر هم زدن نظم دادگاه هم که خیلی مسخره بود چون حتا تشکیل هم نشده بود که نظمش بخواد بر هم بخوره, به بر هم زدن نظم تغییر کرد ( حالا نظم چی رو نمیدونم) و تمرد از دستور پلیس ( عربده کش
بعد از بحثی با دوستان به این نتیجه رسیدیم با جماعت زیادی از حکم های تعلیقی رو به رو شیم که نتیجش اینه که این مومنین به... زندانی سیاسی نداشته باشند. در عین حال فعالان اجتماعی و سیاسی داخل کشور توانایی هیچ حرکتی رو هم نداشته باشند و به قول یکی از دوستان اگر بگوزند هم میرن زندان.
پ ن: همه چیز شدیدا در حال تغییر است و تنها سلاح زیستن, در اکنون بدون فکر کردن به گذشته و آینده است. همینه که کتاب دعای من اکنون میان دو هیچ نیچس. گرچه به این نتیجه رسیدم که خوندن فلسفه و شعر انسان رو شدیدا فرد گرا میکنه و ارتباط با جمع رو مشکل, باید یک انحرافی به سمت کتابهای جامعه شناسی زد شاید. آیا زندگی در حال, خوبه؟باعث میشه گاهی گذشته مثل داستانی جالب که خود فرد هم با به یاد آوردنش متعجب میشه از جلو چشم رد بشه. آینده؟ تبدیل به چیزی میشه که صرفا وجود نداره چون هنوز وارد اکنون نشده. پس برنامه ریزی برای حتا یک سال آینده هم معنایی ندارد. فارغ التحصیل میشم و برای فوق میخونم؟ یا مثلا از صخره ای سقوط میکنم ؟ شاعر میشم یا کارمند شرکت بیمه؟ این یکی فرق میکنه سعی میکنم اگه بمیرم هم دومی رو نشم. حالا برای فوق, اقتصادخوندن بهتره یا جامعه شناسی؟ این سوال میتونه مفهومش این باشه که هر قدر هم سعی کنی در حال زندگی کنی باز به آینده مربوطی. برای رشته ای در آینده, اکنون باید آغاز به درس خوندن کنی و این که چی بخونی رو علایق و کارها و اتفاقهایی که گذشته ای که دیگه اکنون نیست, تعیین کرده.!!ا
سوگسروده چهارم
...
نگاه کن, میرندگان] نباید گمان برند
آنچه از ما سر میزند اینجا, همانند هر چیزی
از توجیه آکنده است
این خود همه چیز نیست
آه, ساعات کودکی, که پس چهره ها, تنها چیزی بیش از
سپری شده ناب بود, و در برابرمان
آینده ای نبود, ما فارغ بال, بر می بالیدیم, گاه
شتاب میورزیدیم که بزرگ شویم, نه چندان به دلخواه آنان که
جز بزرگ بودن
چیزی نداشتند
و در تنها رفتنمان نیز, خرسند از آنچه تداوم دارد
در میان پرده میان جهان و اسباب بازی
جایی, بناشده, از ازل برای رخدادی ناب, می ایستادیم
چه کس باز می نماید, کودک را, آنسان که هست؟ا
چه کس, بر ستارگانش می نشاندو سنجه فاصله را
در کف اش می نهد؟ا
چه کس مرگ کودکان را در نان خاکستری ای می پزد
که سخت می شود؟ یا آن را, در دهانی گردوار می نهد
چون خوردنی ای فراهم شده از سیبی زیبا...؟ا
... در قاتلان به آسانی میتوان نگریست:
لیک, مرگ را, مرگ را فراروی زندگی, به تمامی( از زندگی) انباشتن
به چنین نرمی و بر نیاشفتن, وصف ناشدنی است.
ریلکه
:))بازپرسی هم که کاملا فرمالیته بود. هیچ فرقی نداشت چی بنویسی و چی ننویسی. نیم خط بنویسی یا نیم صفحه. اتهام: اقدام علیه امنیت ملی همراه با تبانی, بر هم زدن نظم دادگاه هم که خیلی مسخره بود چون حتا تشکیل هم نشده بود که نظمش بخواد بر هم بخوره, به بر هم زدن نظم تغییر کرد ( حالا نظم چی رو نمیدونم) و تمرد از دستور پلیس ( عربده کش
بعد از بحثی با دوستان به این نتیجه رسیدیم با جماعت زیادی از حکم های تعلیقی رو به رو شیم که نتیجش اینه که این مومنین به... زندانی سیاسی نداشته باشند. در عین حال فعالان اجتماعی و سیاسی داخل کشور توانایی هیچ حرکتی رو هم نداشته باشند و به قول یکی از دوستان اگر بگوزند هم میرن زندان.
پ ن: همه چیز شدیدا در حال تغییر است و تنها سلاح زیستن, در اکنون بدون فکر کردن به گذشته و آینده است. همینه که کتاب دعای من اکنون میان دو هیچ نیچس. گرچه به این نتیجه رسیدم که خوندن فلسفه و شعر انسان رو شدیدا فرد گرا میکنه و ارتباط با جمع رو مشکل, باید یک انحرافی به سمت کتابهای جامعه شناسی زد شاید. آیا زندگی در حال, خوبه؟باعث میشه گاهی گذشته مثل داستانی جالب که خود فرد هم با به یاد آوردنش متعجب میشه از جلو چشم رد بشه. آینده؟ تبدیل به چیزی میشه که صرفا وجود نداره چون هنوز وارد اکنون نشده. پس برنامه ریزی برای حتا یک سال آینده هم معنایی ندارد. فارغ التحصیل میشم و برای فوق میخونم؟ یا مثلا از صخره ای سقوط میکنم ؟ شاعر میشم یا کارمند شرکت بیمه؟ این یکی فرق میکنه سعی میکنم اگه بمیرم هم دومی رو نشم. حالا برای فوق, اقتصادخوندن بهتره یا جامعه شناسی؟ این سوال میتونه مفهومش این باشه که هر قدر هم سعی کنی در حال زندگی کنی باز به آینده مربوطی. برای رشته ای در آینده, اکنون باید آغاز به درس خوندن کنی و این که چی بخونی رو علایق و کارها و اتفاقهایی که گذشته ای که دیگه اکنون نیست, تعیین کرده.!!ا
سوگسروده چهارم
...
نگاه کن, میرندگان] نباید گمان برند
آنچه از ما سر میزند اینجا, همانند هر چیزی
از توجیه آکنده است
این خود همه چیز نیست
آه, ساعات کودکی, که پس چهره ها, تنها چیزی بیش از
سپری شده ناب بود, و در برابرمان
آینده ای نبود, ما فارغ بال, بر می بالیدیم, گاه
شتاب میورزیدیم که بزرگ شویم, نه چندان به دلخواه آنان که
جز بزرگ بودن
چیزی نداشتند
و در تنها رفتنمان نیز, خرسند از آنچه تداوم دارد
در میان پرده میان جهان و اسباب بازی
جایی, بناشده, از ازل برای رخدادی ناب, می ایستادیم
چه کس باز می نماید, کودک را, آنسان که هست؟ا
چه کس, بر ستارگانش می نشاندو سنجه فاصله را
در کف اش می نهد؟ا
چه کس مرگ کودکان را در نان خاکستری ای می پزد
که سخت می شود؟ یا آن را, در دهانی گردوار می نهد
چون خوردنی ای فراهم شده از سیبی زیبا...؟ا
... در قاتلان به آسانی میتوان نگریست:
لیک, مرگ را, مرگ را فراروی زندگی, به تمامی( از زندگی) انباشتن
به چنین نرمی و بر نیاشفتن, وصف ناشدنی است.
ریلکه
5 Comments:
با حال شدی ها حالا
بی خیال آینده و گذشته
:))
از سئوال
شاعر میشم یا کارمند شرکت بیمه؟
خیلی خنده ام گرفت
شعر هاتو که می خونیم کارمند بیمه هم بشو یه جایی پارتی داشته باشیم
:))))))
چه تلخ اند این واقعیت ها
به نظر من مدیریت بخون!از هر دوش بهتره!(چشمک)
بعدش اینکه نوشته هات با همه فرق می کنه..احتمالا از فواید فلسفه و شعر خوندنه!
eyy baba hanooz ke naraftii ketabeto begirii!!! boro dige zood tar... :D
سلام . ممنون از مطلبتان. بهتر بود اگر نقلئ قولي از جايي يا كتابي يا شاعري داريد مي آريد منبعش رو ذكر كنيد چون بعضي ها مايلند تمام شعر رو بخونن و ضمنا كار حرفه اي تري هستش.
با احترام.
احسان بهارشاهي
Post a Comment
<< Home