Saturday, April 28, 2007

بعد از مدتها کوه نامه






آخرین روز فروردین در حال صعود به قله ساکا سپری شد. گرچه تصمیم داشتم برم سنگ اما با تماس یکی از دوستان و این که تیم کوچکی شدند و جدای برنامه اصلی اون روز گروه میخواهند بروند قله تصمیم عوض شد, منم رفتم. منطقه لواسان و افجه و از اونجا تا دشت هویج که الان پوشیده از برف و رودی کوچک هم جااریست, بخشیش زیر یخ و بخشیش خارج, که میتونه در حین زیبایی فوق العادش, خطرناک هم باشه. چون یخ و آب با همن, تخمین کمی از عمق میزنیم و یکی از دوستان ما هم البته خوشبختانه در راه برگشت تا کمر رفت توی آب . وارد دشت که میشیم سمت راست قله ریزان با شکل خاص خودش مشخصه و روبه رو آتش کوه و سمت چپ هم قله ساکا. از دشت هویج بعد از گذشتن از دره ای کوچک و طی کردن مسیری با شیب کم به پای یال پر شیبی میرسیم که برف زیادی داره اما چون هنوز صبحه و به خاطر سرمای شب گذشته یخ زده زیاد فرو نمیریم. به بالای یال میرسیم و در ادامه راه به گروه دیگه ای بر میخوریم که تصمیم گرفتند شیب آخر تا قله رو که خط الراسی است , به خاطر نقاب های برفش نرن و از همین جا برگردند. ما هم کنارشون میشینیم و یک چایی میخوریم و به راه ادامه میدیم. باد شدیدی در اکثر طول راه میوزه و منم هی در حال در اوردن و پوشیدن کاپشنم راه میرم. بعد از چند ماه دوباره میرم قله و با دو تا از دوستان آوازهای گروهی میخونیم و در مقابل باد شدید. روی خط الراس متوجه پینه دوز های نارنجی ای میشیم که توی اون ارتفاع لا به لای برفهای آفتاب خورده حرکت میکنن. من که جدا متعجب شدم. چون تا چشم کار میکرد برف بود. فکر میکردیم که روی قله نمیتونیم بایستیم به خاطر باد. اما وقتی رسیدیم هیچ بادی نمی اومد. نیم ساعتی اون بالا نشستیم و کل منظره لواسون و سد در یک سمت و قله آتش کوه و ریزان و اون دورترها دماوند در سمت دیگر. حسی خوب, اما چه کوتاه. بر میگردیم. به بالای همون یال پرشیب اولی میرسیم. حالا دیگه برفها آفتاب خوردن و گه گاه تا کمر توی برف گیر میکنیم. ولی انقدر حالت های افراد که توی شیب خیلی زیاد تا کمر توی برف خیس و سنگین گیر کردن خنده داره که اصلا احساس خستگی از گیر کردن های مکرر نکردیم. پر عقابی هم که روی قله پیدا کردم و به کلم زده بودم رو با خودم میارم. بالاخره بعد از مدتها احساس آزادی کرده بودم. تا صبح روز شنبه که خبر تشیع جنازه شنیدم. گاهی انسان بعد از مدتها دست به بازسازی یک بنای قدیمی میزنه ولی همه چیز بهش میفهمونه که ترک خوردش قشنگ تره. به هر حال نقدهایی از دلایل این اتفاق نوشته اند و خوانده ایم. و ما هم گویا عادت کرده ایم توی مملکتی زندگی کنیم که ماشینهاش آتیش میگیره. دیوارهاش میریزه. زلزله و سیل میاد و کلی کمک های مردمی و بین المللی میشه اما هیچ باز سازی ای نمیشه. برای کارهای عمرانی بودجه تخصیص پیدا میکنه و نمیکنه و باز هم هیچ عمرانی صورت نمیگیره. کارگاه های سنگ نوردی فرسودس و اگر پناهگاهی ساخته شه معمولا در مسیر حرکت یخچاله و اگر سدی زده میشه برای نابود کردن آثار باستانیه. افرادی که از آزادی و حقوق صحبت میکنن امنیت ملی رو تحدید میکنن و. افرادی راجع به مسائلی که دنیا رو به واکنش در میاره صحبت میکنن و تحدیدی برای هیچ چیز نیستند. تخصص گرایی در قبول مسئولیت ها هیچ مفهومی ندارد و تمام نقشهای کلیدی و تخصصی و حساس را افرادی که تحصیلات حوزوی یا نظامی دارند بر عهده میگیرند. شاید که با تکرار هر روزه و هر روز مجبورمون کنند که عادت کنیم. اما فراموش نمیکنیم. ما ناراحتیم. ما عصبانی ایم. ما فراموش نمیکنیم
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر آب می آمد دل او, پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
سهراب

4 Comments:

Anonymous Anonymous said...

چه نوشته زیبایی چه عکسهای قشنگی
با اون پری که زدی به سرت باید یه اسم سرخپوستی روت گذاشت
عقاب خشمگین ساکا چطوره ؟
:))

Sunday, April 29, 2007 12:26:00 AM  
Anonymous Anonymous said...

پس چرا من پر به سرت نمی بینم نیل جونم؟؟؟:))

Sunday, April 29, 2007 7:58:00 PM  
Anonymous Anonymous said...

kafsh.dozo.baad.avorde.labod
vali.oghab.ke.aghl.dare.on.inja.chikar.mikarde.to.in.barf?!
sardesh.mishe.ghaza.nadare...
shayadam"vele.barfi"dare.onjaha(yejor.moshe)
delam.khas
ba.bah...

Sunday, April 29, 2007 11:43:00 PM  
Anonymous Anonymous said...

درود

با زنی در اوین

به روز ام

بدرود

Wednesday, May 02, 2007 7:40:00 PM  

Post a Comment

<< Home