Wednesday, January 25, 2006

می خواستم صدایم باشم, خودم باشم, چون نارنج

دیگه از آدمهایی که خودشونو قربانی شرایطشون میبینن و حس میکنن خودشون ته یه چاه تاریک گیر افتادن و بقیه اون بیرون توی نور لذت بخش زندگی میکنن حالم به هم میخوره, گر چه خودم هم گه گاه دچار همین توهم میشم.میخوام همیشه خودم باشم! میخوام همه همین طور باشن نه ساخته و پرداخته تصورات پوچی که جامعه و فرهنگ آدمهای اطراف از موجودیت انسان ساخته و موجب میشه افراد خودشونو در غالب نقشها ببینن نه صرفا انسانی آزاد. و بعد که نتونستن انتظارات نقششونو براورده کنن, چون اصلا برای این کار ساخته نشدن, دچار هزار جور پارادکس ذهنی و تناقضات فکری و احساسی میشن که خودشونو قربانی فرض میکنن و های و هوی راه میندازن که همه بدونن چه بلایی سر این فرزند خلف آدم و حوا اومده و بعد دست به خود تخریبی زدن و غیره .اما اگه نقشهامونو خودمون تعیین کنیم شاید به اینجا ها نکشه اما همیشه یه سری پیدا میشن که نقش قربانی رو انتخاب کنن.!! وااای
در غروب زرد
می خواستم بلبلی باشم
بلبل
روح من)
به سرخی گرای چون نارنج.
روح من
(به سرخی گرای چونان عشق

در فراخ صبح
می خواستم خودم باشم
یک دل

و در تنگ غروب
می خواستم صدایم باشم
بلبل.

روح من)
به سرخی گرای چون نارنج
روح من
(به سرخی گرای چونان عشق.


فدریکو گارسیا لورکا

0 Comments:

Post a Comment

<< Home