Sunday, January 29, 2006

اولین هایم


خوشحالم که اولین بارهای زندگیم دارن زیاد میشن.انسان که متولد میشه همه چیز براش جدیده تا زمانی که وارد مدرسه میشه بعد از اون بهش یاد میدن که هی تکرار کنه و ساختار زندگی و آیندشو بر پایه تکرار بچینه و اگر میخواست تصمیمی بگیره از تجربیات همه استفاده کنه و غیره.اما وقتی از مدرسه اومدی بیرون باز تعداد اولین بارهات خواهی نخواهی زیاد میشه اما تا یه مدت کوتاه بعد باز دست خودته که به یه تکرار بی دردسر قانع بشی و سر جات لم بدی یه چایی بخوری و دو تا نوکتورن شوپن گوش بدی. یا سر بزاری به بیابون اولینهایت و آهنگهای خودت رو بشنوی. در این گونه مواقع به آدم میگن کله خر چون هر ریسکی رو میپذیری چون کارایی که دوست داشتی انجام بدی رو انجام دادی و به آینده موکول نکردی پس دیگه مردن یا نمردن برات مسئله نیست. تو صخره نوردی سرطناب میری بالا و یکی دو متر پاندول میشی و از کف دستت چیزی نمیمونه اما هفته بعدش از یه سنگ دیگه بالا میری خوب که یاد گرفتی و قشنگ علاقه مند شدی بعد به خاطر علاقه قدیمت یعنی پیانو میزاریش کنار اما خوشحالی که انجامش دادی.این ظاهر قضیست بعد یواش یواش تمام احساسات و افکارت جلوی همدیگه قد علم میکنن و تو این آشفته بازار تو باید به داوری بشینی..


من که ام جز باد و, خاری پیش رو؟
من که ام جز خار و, باد از پشت او؟

من که ام جز وحشت و جرئت همه؟
من که ام جز خامشی و همهمه؟

من که ام جز زشت و زیبا, خوب و بد؟
من که ام جز لحظه هایی در ابد؟
...
ای دریغ از پای بی پاپوش من!
درد بسیار و لب خاموش من!

شب سیاه و سرد و ناپیدا سحر
راه پیچاپیچ و, تنها رهگذر.
...
من سلام بی جوابی بوده ام
طرح وهم اندود خوابی بوده ام

زاده ی پایان روزم زین سبب
راه من یک سر گذشت از شهر شب

چون ره از آغاز شب آغاز گشت
لاجرم راه ام همه در شب گذشت.


شاملو (شعر ناتمام)

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

Please be careful, remember the 5!

Monday, January 30, 2006 7:24:00 PM  

Post a Comment

<< Home