Friday, September 29, 2006

مرز واقعیت و تخیل


بعد یه هفت ماهی باز دارم میبینمش. و نشانه ی تغییری بزرگ. حال این تغییر چه باشه رو نمیدونم. اما همیشه رخ میده .


شاید مرا از چشمه میگیرند
شاید مرا از شاخه میچینند
شاید مرا مثل دری بر لحظه های بعد می بندند
شاید...
دیگر نمی بینم
ما بر زمینی هرزه روییدیم
ما بر زمینی هرزه میباریم
ما هیچ را در راهها دیدیم

...................

سلام ای شبی که چشمهای گرگ بیابان را
به حفره های استخانی ایمان و اعتماد بدل می کنی
و در جویبارهای تو, ارواح بیدها
ارواح مهربان تبرها را می بویند
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صداها می آیم
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا میبوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می بافند
سلام ای شب معصوم!

فروغ فرخزاد

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

Who are u seeing? ;)

Monday, October 02, 2006 8:41:00 AM  

Post a Comment

<< Home