Sunday, August 20, 2006

من و دوست گاوم


اشتباهات جزء فوق العاده ای از زندگین. در اثر حتا یکیشون میتونی یه هفته تموم یک مرده ی متحرک باشی و بعد یه مرتبه یک روز صبح پامیشی میبینی چقدر هوا خوبه چقدر رنگها درخشانند و چه بوی خوشحالی ای توی هوا جاریست. بارها و بارها راجع به تفاوت بین اندیشه و تفکر فرد با رفتارش خوندم و شنیدم. بارزترینشون برای ما هم این جمع کثیری از روشنفکرای ایرانین . ممکنه با تمام وجود با یک مسئله ای مبارزه کنی اما یه مرتبه میبینی خودتم تا خرخره توش غرق شدی. اینجاس که میگی ای بابا من کیم و تو کی ای و ما کی ایم و اونها کین و هه هه. مهم اینه که وقتی بهت فشار بیاد دیگه سنت اندیشه ی دموکراتیک که هیچ همه فک و فامیل و آشنایان و حتا خودتم یادت میره.
در اثر بعضی چیزهاست که خودت رو نمیشناسی. البته غیر قابل پیش بینی بودن خودت برای خودت هم هیجانی داره.انسانهای زیادی هستند که دوستشون دارم اما مدتیست که هیچ کس ازان من نیست حتا خودم. فکر میکنم یاد گرفتیم زیادی فکر آینده باشیم در حالی که خوب در واقع چه فرقی داره که تو برنامه حتا دو سال آیندت رو بدونی. این باعث میشه تعلق پذیریت بالا بره, عادت بکنی, خودت رو در چارچوبی معقول بشناسی, دوست داشتنت هم معقول باشه و زنده بودنت رو تا هشتاد سالگی تضمین کنی. اما رها کن همه چیز را و زندگی کن زندگیت راحتا اگه باعث بشه ندونی فردا زنده ای یا نه. چه باک از تهیدستی آخرش اینه که سنگ قبرت درجه دو میشه یا سه.اینم هیجانی داره. چارچوب شعر زندگی آزاد باشه و خویشتن بازیگر کلمات فلبداهه ی آن بودن . شمایان به دیوانه ای مینگرید واو به نمونه های کپی شده ای از یک زندگی نامه.
کلمات و شعر حتا نوشته ای کوتاه. تو خدای اینانی . میتونی به گونه ای بسازیشون که کودکی رو شاد کنه. میتونی بنویسی و بدی فلان خواننده بخونه و کلی مردم رو به حرکات موزون دراره و میتونی بنویسی تا مردم به ریشت بخندن یا عظمتش بگیردشون و میخ کوب شن و به تمجیدت بپردازن. اگر مینویسی تا فقط خودت بخونی خیال خامیست و باز هم وقتی مردی یکی از بچه های فوضول فامیل پیدا میشه که یه ورقی بزندشون. یک دیدگاه: تو خداوند نوشته هات هستی. دیدگاه دو: مینویسی تا بدانند هستی. سه : از نوشتن دست بر میداری چون ناگهان احساس برهنگی میکنی. چهار: هستی چون دیگران هستند و اگر نبودند تو نبودی اگر هم بودی چیزی نمینوشتی.


خواسته

خوش دارم, هوشیار باشم
نه به بانگی بیگانه
خدا را می ستایم, که جهان را آفرید
به احمق ترین شکل ممکن
از این روست که ,خود
راهم را
به کج ترین شکل ممکن میروم
آن فرزانه ترین ما آغازدش
دیوانه, پایانش می دهد
نیچه

پ ن : ها مگه فوضولی که میخوای بپرسی فلان قسمت این پست با بهمان قسمت این پست چه ربطی داره؟ هیچچی
پ ن : من همیشه با دیدن گاوها دامن از کفم میره

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

ey kash manam ye gav boodam .... ....
:))
hamishe adam ro amighan mibari to fekr .....

Monday, August 21, 2006 9:57:00 AM  

Post a Comment

<< Home