Saturday, July 15, 2006

سر و ته هم یه کرباسه


دیدن خودم با موهای خیلی کوتاه بر خلاف تصورم فایده ی چندانی تو روحیم نداشت و فایده ای به مراتب بیشتر در کاهش گرما.
جمعه جای پاهامو با کلم عوض کردم ببینم دنیا پشت و روش قشنگتر هست یا نه که حس کردم از تونیک یه مقدار گشاد تر از خودم دارم سر میخورم و ناگهان دنیای پشت و رو بسیار هیجان انگیز جلوه کرد.
به نظرم اگه همون تونیک یا صندلی ای که توی کل زندگی سوارش میشیم رو یه کم گشادتر بگیریم زندگیمون هیجانش بیشتر میشه. اما فشار عصبیش هم اجتناب ناپذیرو گه گاه دچار فروپاشی میشیم و نا امیدانه دنبال مکانی امن و افرادی اطمینان بخش, غافل از این که قیمت به دست آوردن هیجان همیشگیت رو با همین چیزها پرداختی.
و اما این خشم و سرخوردگیه شدید مردم ما به نظرم از همون بچگی شروع میشه. از وقتی که وارد مدرسه میشیم بزرگترین ارزش زندگیمون درس خوندن و بیست گرفتن و نه خلاقیت تعریف میشه و این با شدتی هر چه بیشتر هشت سال طول میکشه و با این که گاهی با انگولکهایی مواجه میشه, فرصت اونقدر کافی بوده که کاملا درونی بشه و بعد دبیرستان و فکر و ذکر همه این که برم فلان دبیرستان یا به فلان روش با فلانی درس بخونم تا دانشگاه خوب در فلان رشته قبول شم. حالا این که مفهوم فلان رشته چیه رو نمیدونیم یا دیدیم یا شنیدیم که خوبه. بعد باز درس و درس و وارد یونی میشیم اونجا یکی , دو سالی خوشیم و بعد تازه به یه رشد عقلی دست پیدا میکنیم و میبینیم ای بابا اینجا کجاس. بعد تازه شروع به کشف علایقمون میکنیم و سر سختانه در جستجو. پیداشون میکنیم و بعد فکر میکنیم جامون اشتباس. میریم با اونایی که فکر میکنیم همون جایی هستن که ما هم باید باشیم صحبت میکنیم میبینیم نه بابا همه جا آسمون همین رنگه. نهایت حرفی که برات دارن همینه که اونها هم همین کارا رو میکنن منتها یه کم بیشتر!و اینجاست که تصوراتت و امیدهات هم میپکه. اینجا میشه که 90 درصد آدما سعی میکنن با شرایطشون کنار بیان و زیبا ببیننش اما خود آگاه یا نا خود آگاه یه چیزی اذیتشون میکنه و کاملا نا خود آگاه به باز تولید همین رفتار با بچه هاشون میپردازن. یونی هم که تموم میشه باز از اونجا که توی مولکولهامون هم درس خوندن رسوخ کرده به بهانه ی درس میریم خارج و اونجا فوق و هر کی تا هر جا دوست داشت باز درس میخونه. بعد هم با یه حقوق خوب و اگه ایده آل بنگری استخدام میشه و توی یه شرکت خوب یه کارمند خوب و بعد سالیانی یه مدیر خوب و یهد خونه ی خوب و ماشینی خوب و خانواده ای خوب و مرگی خوب و قبری خوب.

بعد از تو

ای هفت سالگی
ای لحظه ی شگفت عزیمت
بعد از تو هر چه رفت, در انبوهی از جنون و جهالت رفت
...
بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم
و بصدای زنگ, که از روی حروف الفبا بر میخواست
و به صدای سوت کارخانه ها, دل بستیم
...
صدای باد می اید
صدای باد می آید, ای هفت سالگی
برخاستم و آب نوشیدم
و ناگهان به خاطر آوردم
که کشتزارهای جوان تو از هجوم ملخها چگونه ترسیدند
چقدر باید پرداخت
چقدر باید
برای رشد مکعب سیمانی پرداخت؟
ما هر چه را که باید
از دست داده باشیم, از دست دادهایم
ما بی چراغ به راه افتاده ایم
...
چقدر باید پرداخت؟

فروغ فرخزاد

و من تنها در رویای نرگس و ذرین دهن میگردم
به به تغیرات اساسی به دانشکده ی ما هم رسید. امروز رییس دانشکده عوض شد که البته کوچکترین ناراحتی ای از عوض شدن رییس قبلی ندارم و امروز که رفتم آموزش اشتغال به تحصیل یکی از دوستان رو بگیرم گفتن به کل سیستمش عوض شده و دوباره باید بگیرید. تا ببینیم چه چیزهای دیگه ای به کل عوض شده

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

I like this pic honey! It seems that you had a good time!

yours

Saturday, July 15, 2006 11:38:00 PM  
Anonymous Anonymous said...

حالا چرا موهاتو کوتاه کردی؟
:((
با اس از این شوخی ها نکنی ها

هنوز استفاده از کاسکت سوسول بازی محسوب میشه ؟

تو که گفتی نی می خای حالا پس چقدر اینقدر کنکاش میکنی

آینده رو گفتم ها فکر بد نکنی :))

Sunday, July 16, 2006 12:55:00 AM  
Anonymous Anonymous said...

:)))))
حالا دیگه شدی عین هم!!با موهای کوتاه کوتاه :)))))

Sunday, July 16, 2006 8:44:00 AM  

Post a Comment

<< Home