افکاری نیمه تاریک در تاریکی شب
هوم, هوم, هوم. راهپیمایی کوتاه امشب در درکه و کوچه های باریک و خونه ها قدیمیش با لامپهای روشن سر در خونه ها و جوب آشناش و سپس رودخونه, پس از این همه هیا هو یه آرامش خوبی داشت و فرصتی برای نگاه به گذشته و حال. منظورم از گذشته شاید همین یک هفته ی گذشته باشه شایدم دو سه هفته ی گذشته شایدم.... گذشته نمیدونم. هر چه مطالعاتت بیشتر میشه و فعالیت اجتماعیت که منجر به بالا رفتن شعور اجتماعی میشه هم بیشتر, باز بیشتر مردم گریز میشی چون راحت تر میبینی که همه ی آدمها حتا خودت هر کدوم از بیماری روانی شدیدی که کل جامعه ی ایران به علت تمام مسائل توش که هیچ بنی بشری رو سالم نمیزاره دارن رنج میبرن و یکی از بزرگترین دلخوشی هاشون رنج دادن یکدیگره. هر چه بیشتر به سمت رو راستی میری این پیچ ها و استعاره ها و غیره که برای رسوندن منظور به کار برده میشه و توی فرهنگ ما بسیار جا افتاده بیشتر عذیتت میکنه.و این که به آنچنان رخوتی خو کرده ایم که اگر ببینیم کسی داره تکاپویی برای اندکی تغییر میکنه انقدر راجع به عمق فاجعه و بی فایده بودن هر گونه تلاش سخن میرانیم تا اون هم ساکت بشه و بزاره راحت زندگیمون رو بکنیم.
سایه
مداد و کاغذی در دستم
و خطوط کج و معوج بر آن
میله ها در پس هم
سایه ی پیکره ای ناموزون میرقصد
مردم شهر به جعبه ای خیره مینگرند
آرام و خو گرفته بر این آزادی
رقص نا موزون این عصر پر از آشوب را
و من تنها میسازم
سمفونی خش خش کاغذ و مداد و نت سنگ
nil
سایه
مداد و کاغذی در دستم
و خطوط کج و معوج بر آن
میله ها در پس هم
سایه ی پیکره ای ناموزون میرقصد
مردم شهر به جعبه ای خیره مینگرند
آرام و خو گرفته بر این آزادی
رقص نا موزون این عصر پر از آشوب را
و من تنها میسازم
سمفونی خش خش کاغذ و مداد و نت سنگ
nil
4 Comments:
راستی هم که به رنج دادن هم خو کرده ایم...( شهر شطرنجی.. شهر شطرنجی.. ما مهره نیستیم ..ما مهره نیستیم)ا
نگران شده بودم كه تو اون جريان هفت تير اتفاقي برات افتاده باشه چون چند وقت بود نديدم آن بشي و يادمه كه كلت هم خيلي داغ اين جريانات بود ، برات آف گذاشتم و گفتم اگر جواب ندي مطمئن مي شم كه اتفاقي افتاده و...
ولي يه دفعه همين الان يادم افتاد كه وبلاگتو بيام ببينم و خوشحال شدم كه سالمي
موفق باشي
ملودی
خلق میشود
میله ها
خطوط
سایه ها
مردمانند و جوی ها
چراغ هایند و کوچه ها
بر فراز قله ایستاده
به دره ها و دشتها
به اوبه ها و اسبها
جان می بخشد
سفید سیاه چنگ و سکوت
تریوله ها و آرپژ ها
گاهی عمق فاجعه
گه گاه خو گرفته و خشنود
سرمستی بیخبرانه
داغ ذهنیت پر آشوب
خدایگان از هر چه هست
دارد ترانه میسازد
من به ترانه نشنیده
دیوانه وار به رقص ناموزون
کجایی نیل؟ باز هم به سفر..؟ دلم تنگت شد..ازت بیخبرم
Post a Comment
<< Home