و تمام
هوم حس غریبیست, باز هم یه رفتن دیگه.این بار قدیمی ترین دوست صمیمی. یه رفتن دیگه یکی دیگه این بار به ایتالیا . حس غریبیست بخصوص اگه کسی باشه که هر چقدر هم دیر ببینیش و کم, اما حضورش از همه ی آدمهای هر روزت بیشتر باشه.
با من اکنون چه نشستن ها خاموشی هاست
با تو اکنون چه فراموشیهاست
امروز خدافظی کردیم و توی این دو ساعت چقدر خندیدیم.
..........................................................
تجمع دو شنبه خوب بود. شعار و سرود و رژه حس زنده بودن و اعتراض برای آزادی رو زنده کرد.
بالاخره چشممون به جمال بیانیه مون در سایت گویا هم روشن شد. هم قطاران نشریه ایم چه پر شور بالا پایین میپریدند. در تریبون آزاد هم حرفهای خوبی زدند. همه هم میگفتند توروخدا مثل دفه های پیش نزارید امروز این تجمع تموم شه و بره تا چند وقت دیگه که باز یه اتفاق دیگه میافته. تعداد آدمها هم بیشتر بود و بعد که حرکت کردیم و جلوی هر دانشکده ایستادیم و شعار دادیم و سرود خوندیم بیشتر و بیشتر هم شد.
.........................................................
اما میبینی که طوری به همه سخت گرفتن و میگیرن که همه دارن میرن و میخوان برن وباز هم رفتن.. من هم یه روز میرم و تمام
با من اکنون چه نشستن ها خاموشی هاست
با تو اکنون چه فراموشیهاست
امروز خدافظی کردیم و توی این دو ساعت چقدر خندیدیم.
..........................................................
تجمع دو شنبه خوب بود. شعار و سرود و رژه حس زنده بودن و اعتراض برای آزادی رو زنده کرد.
بالاخره چشممون به جمال بیانیه مون در سایت گویا هم روشن شد. هم قطاران نشریه ایم چه پر شور بالا پایین میپریدند. در تریبون آزاد هم حرفهای خوبی زدند. همه هم میگفتند توروخدا مثل دفه های پیش نزارید امروز این تجمع تموم شه و بره تا چند وقت دیگه که باز یه اتفاق دیگه میافته. تعداد آدمها هم بیشتر بود و بعد که حرکت کردیم و جلوی هر دانشکده ایستادیم و شعار دادیم و سرود خوندیم بیشتر و بیشتر هم شد.
.........................................................
اما میبینی که طوری به همه سخت گرفتن و میگیرن که همه دارن میرن و میخوان برن وباز هم رفتن.. من هم یه روز میرم و تمام
سیماب صبحگاهی
از سر بلند ترین کوه ها فرو میریخت
گفتم
...برخیز و خواب را
... برخیز و باز روشنی آفتاب را
حمید مصدق
از سر بلند ترین کوه ها فرو میریخت
گفتم
...برخیز و خواب را
... برخیز و باز روشنی آفتاب را
حمید مصدق
2 Comments:
سلام دوست عزیز. زودتر از این ها باید خدمت می رسیدیم برای آشنایی :)
قدم هایی برای رفتن...دستهایی برای به بدرود تکان دادن
آدمهای قدیمی .. آدمهای جدید... دوستانی که میروند.. دوستانی که می آیند.. زخمهای قدیمی ...زخمهای جدید... شهرها و خیابانهای قدیمی.. اسمهایی جدید... سالی جدید..روزهای قدیمی.. ...و من که همچنان "من" میمانم
Post a Comment
<< Home