Thursday, April 27, 2006

فال دونه ی آفتاب گردون

طوفان و باد, شنیدن خبر ازدواج قدیمیترین دوست صمیمی, تاثیر حرفهای دوستی که بیخیال همه چیز شده , و یه دختری که فرار کرده, همه و همه توی این باد و طوفان توی مغزم گردباد راه انداختن. من هم که مثل همیشه قاطی کتابام و دلمشغولیای خودم میلولم. رقص فوقالعاده ای رو الان پخش کرد. کاملا میخ کوب شده بودم طوری که مامان دو روز آمده از فرنگم هی باهام حرف میزد و آخر مجبور شدم بگم هیس.
پنج مرد میخوندن بدون ساز. دقیقا نمیدونم به چه زبانی اما منو یاد آهنگهای فیلم های چک مینداخت و زن و مردی میرقصیدند البته حالتی داشت که انگار مرد, زن را میزد و عکس العمل تن زن در برابر ضربات. البته تماسی با هم نداشتن تا این که بعد از مدتی طولانی ناگهان زن ایستاد و با تنها یک ضربه مرد را سرنگون کرد و دامنش را از پا در آورد و انداخت کنار اون مرد و رفت.تفسیر من همون ایستادگی در برابر سنتهای پوچ قدیمیست و در اوردن دامن هم میتونه ناشی از تبعاتی باشه که توی غرب با اندیشه ی فروید به وجود امد اگرم شرقی نگاه کنی که میشه لقبهایی که مردم به آدمهای سنت شکن میدن.بعد مردی سفید پوش اومد و بازن شروع به رقصی آروم و زیبا کرد که در اینجا مرد , زن را بلند میکرد و به بالا میبرد و به هم میپیچیدند و در آخر دستها شون رو روی هم گرفتن که زن دستش رو کشید و رفت.مرد تنها شروع به رقصیدن کرد که ناشی از سرگشتگی بود و شکستن. در پایان رقص مرد, زن آمد و مرد او را نگاه کرد اما رفت. زن رقصی روی پنجه و کاملا کشیده کرد که میتونه ناشی از شکوفایی و خود باوری باشه و در انتها تعداد زیادی از افراد با لباسها و حتا تعدادی از دیگر ملیتها آمدند و همه رقصی یکسان اما جدا از یکدیگر رو شروع کردند. دیدم این سرنوشت انسان مدرن سرگشته و تنها از کتابها به کجاها که رسوخ نکرده.
واقعا قشنگ بود اما من هر چی فکر میکنم با این که ادعای حقوق بشر و ان جی او و اینهام میشه نمیدونم برای یه دختر فراری که دچار همون فرو پاشی که انسان رو به بیخیالی کامل میرسونه و بر اساس نوع خاصی از تفکر به وجود میاد چی کار میتونم بکنم. باز هم امروز هوا ابریه و باد میاد هیچ, که رگبار هم میزنه. اون روز من به ترانه گفتم که آدمهای به پوچی رسیده رو گیریم بشناسی, میخوای براشون چه کنی!!! ا چون میدونستم که هیچ
دلم یکی از شعرای قدیمم رو کرد
چارچوب

من که هستم؟
ادمی تنها نشسته
خیره انگارم بر این دنیا
دل و اندیشه من
خواهان رستاخیز چارچوب منند
خودشکستن ایین من است
چارچوب خرد ومن بی شکل
آواره ی شبهای خیال
گسترش خواهم یافت
چون سایه های خفته در گاه غروب
من بی شکل خواهم مردزیر سنگینی شب بی مهتاب
چارچوبم را خود سوزاندم
خاکسترش ,
حاصلخیزی افکار من است
nil

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

چقدر زیبا
چقدر پر معنا
آفرین
خیلی لذت بردم

چارچوبم را خود سوزاندم
خاکسترش ,
حاصلخیزی افکار من است

یاد آتشفشان افتادم
یاد علفزار های زردی که به آتش میکشند تا محصول بهتر دهند

صدای شکستن استخوانهایت از این گسترش این روز هایت به گوش میرسد

گاهی چنان سریع رشد میکنی که خالی میشوی

گاهی هم سر ریز می کنی و در در پوسته ات نمی گنجی

البته قرار میگیری

فعلا نیل کلیمانجارویی

میشی

نیل دشت های حاصلخیز


نیل اهرام

نیل خدایان

Friday, April 28, 2006 2:17:00 AM  

Post a Comment

<< Home