کولی وار در باد نوشته هایم
هورا باز باد میاد و من دوست دارم بنویسم. باید اسم دفترمو میذاشتم باد نوشته های من . ما و بچه های امیر کبیر داریم بیانیه میدیم برای رامین جهانبگلو که به نظرم از تجمع بهتره. البته نه این که تجمع تاثیری نداشته باشه . اما حد اقل تو دانشگاه ما تبدیل به به کار عادی شده و دیگه کسی زیاد تحویل نمیگیره. شایدم من انقدر تجمع شرکت کردم خسته شدم . از تجمع های روز دانشجو و روز زن و اومدن فلانی و بهمانی به دانشگاه گرفته تا تجمع به خاطر پارکینگ و غذای بد و دعواهای انجمن ها.
جوانان را به سر شوری است توفانزا
امید زندگی در دل
ز بند بندگی بیزار
و این را اژدهاک پیر میدانست
از این رو بیشتر بیم و حراسش از جوانان بود
حمید مصدق
برای بهتر زیستن باید حدهای خویش را شکست. تا ندونی که این حدود شکستنی اند ذهنت توی چارچوب گفته های آدمها گرفتاره . و با بزرگتر شدن بیشتر بهشون عادت میکنیم تا بالاخره خلاقیتتمون و گریز های دزدکیمون خاموش میشن. حد اقل چیزی که توی این ده ماه کوهنوردی نیمه حرفه ایم یاد گرفتم همین شکستن حدهام بود که نگرشم رو به کل زندگی تغییر داد. یه بار از صخره سقوط کردم , یه بار روی یخ سر خردم و نزدیک بود پرت شم پایین , یه بار به بالاترین حد گشنگیم رسیدم چون قله از زور سرما نمیشد هیچی خورد و بعد هم از ترس گم شدن در تاریکی باید سریع میومدیم پایین , یه بار تا صبح توی کیسه خوابم لرزیدم و هی حس میکردم دارم یخ میزنم ,یه بار تو شن اسکی یه سنگ گنده افتاد رو پام, یه بار ارتفاع زده شدم و خستگی و تشنگی وخطر بهمن و ... همه ی اینها بارها و بارها حد های من رو شکستن و شکستن و باز شکستن رو به من یاد دادن. دیگه خیلی چیزا برام مهم نیست. خیلی مسائلی که قبلا ناراحتم میکرد دیگه نمیکنن. خیلی کارایی که قبلا نمیکردم رو الان میکنم و تازه منظور آدمها رو از ساخته شدن در شرایط بد میفهمم.
به همین خاطر معتقدم هر چیزی رو که برامون مهمه رو خودمون باید امتحان کنیم تا بفهمم درستی یا نادرستیشو. ممکنه ضرر داشته باشه اما سودی هم داره. اگه توانایی سنجیدن رو داری انتخاب کن!ا
کولی
صداهایی گنگ
آواهای آمیخته با باد در گوشم میخوانند
نوای آزادی دشت
میگردم
در فلوت این کولی وشان
میشنوم
نت موسیقی افکارم را
nil
جوانان را به سر شوری است توفانزا
امید زندگی در دل
ز بند بندگی بیزار
و این را اژدهاک پیر میدانست
از این رو بیشتر بیم و حراسش از جوانان بود
حمید مصدق
برای بهتر زیستن باید حدهای خویش را شکست. تا ندونی که این حدود شکستنی اند ذهنت توی چارچوب گفته های آدمها گرفتاره . و با بزرگتر شدن بیشتر بهشون عادت میکنیم تا بالاخره خلاقیتتمون و گریز های دزدکیمون خاموش میشن. حد اقل چیزی که توی این ده ماه کوهنوردی نیمه حرفه ایم یاد گرفتم همین شکستن حدهام بود که نگرشم رو به کل زندگی تغییر داد. یه بار از صخره سقوط کردم , یه بار روی یخ سر خردم و نزدیک بود پرت شم پایین , یه بار به بالاترین حد گشنگیم رسیدم چون قله از زور سرما نمیشد هیچی خورد و بعد هم از ترس گم شدن در تاریکی باید سریع میومدیم پایین , یه بار تا صبح توی کیسه خوابم لرزیدم و هی حس میکردم دارم یخ میزنم ,یه بار تو شن اسکی یه سنگ گنده افتاد رو پام, یه بار ارتفاع زده شدم و خستگی و تشنگی وخطر بهمن و ... همه ی اینها بارها و بارها حد های من رو شکستن و شکستن و باز شکستن رو به من یاد دادن. دیگه خیلی چیزا برام مهم نیست. خیلی مسائلی که قبلا ناراحتم میکرد دیگه نمیکنن. خیلی کارایی که قبلا نمیکردم رو الان میکنم و تازه منظور آدمها رو از ساخته شدن در شرایط بد میفهمم.
به همین خاطر معتقدم هر چیزی رو که برامون مهمه رو خودمون باید امتحان کنیم تا بفهمم درستی یا نادرستیشو. ممکنه ضرر داشته باشه اما سودی هم داره. اگه توانایی سنجیدن رو داری انتخاب کن!ا
کولی
صداهایی گنگ
آواهای آمیخته با باد در گوشم میخوانند
نوای آزادی دشت
میگردم
در فلوت این کولی وشان
میشنوم
نت موسیقی افکارم را
nil
1 Comments:
عجب عکس زیبایی
چقدر شعر قشنگی
*
کاشکی بوی گلپر
نی چوپان
زنگ گله
سمفنونی باد
نیلی کوه های دور
خرمی دره
سحرگاه بیداری
و گام به راه قله نهادن
دوباره دست دهد
*
چقدر خوشحالم که این خود بزرگت رو پیدا کردی
Post a Comment
<< Home