Sunday, May 28, 2006

پیش به سوی مزرعه ای در گنبد. پیش به سوی ترکمن صحرا و هجوم حس خوبی که اون زمونا با خوندن آتش بدون دود نادر ابراهیمی از ترکمن صحرا توم بوجود اومده بود و با وجود امتحانها نتونستم از همراهی رفقا توی این سفر خود داری کنم. گرچه این بار تعدادمون از مسافرتهای معمول با دوستان بیشتر , اما میرم که تا آخرین حد ممکن گم بشم البته دوربین جدیدمو با خودم میبرم و عکس گمگشتگی هام و اگر شد شعر گمگشتگی ها.
باز هوس یکی از شعرای قدیمم و کردم

زمزمه
چه زمان می گذرد
ز لحظهای که هزارتویم را وارد شدم و بعد
گم گشتم
و دیگر ندیدم جز راهها و سردرگمی خویشتن را
چه زمان می گذرد؟
خسته اما شاد از خویشتن خویش
زمزمه ی راهم را میخواندم:
و تو هرگز نخواهی دانست
که چه خواهد شد
از کجا خواهی گذشت
و که را خواهی دید
در میان این همه راه
چه زمان می گذرد.
حال می دانم
که چه احمق بودم
اخر,همه ان
زمزمه را می دانند

nil

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

WOW,

Tuesday, May 30, 2006 12:07:00 AM  
Anonymous Anonymous said...

نمیدونم یا دنیا خیلی خیلی کوچیکه که من و تو مثل یک روح در دو جسم به هم رسیدیم!! یا اینکه .. چرا ما انقدر شبیه همیم!!!! :) منم هیچوقت سفر به ترکمن صحرا رو یادم نمیره..چون منم با تموم ذهنیت های آتش بدون دود اونجا رفتم... عجب روزگار غریبی ست نازنین! نمیدونی چقدر دلم خواست میدیدمت.. و شاید قرار سفرهای بعدی رو با هم میذاشتیم.. خوش بگذره دوست دیر یافته ی من

Wednesday, May 31, 2006 6:09:00 PM  

Post a Comment

<< Home