Tuesday, July 04, 2006

شب هنگام


نقش

چاقویم در دست
میزنم بر رگ این خاموشی
دستهایم بر سر
در درون خطوط کاغذی ای جا شده ام,
کاغذم را تا زدم
محبوس در چارخونه ی تا ها دیدم
مچاله و بازش کردم
در بیشمار چار خونه ریزریزم نقش بسته ومیچرخیدیم
و سپس دیوانه وار خندیدم
این منم!
محبوس چارخونه های این شهر و دیار
چاقویم در دست
میزنم بر نقش خود یافته ام از این انسان


نیل

فردا اولین صعود شبانه ام را میبینم.احتمالا ساعت 1 قله توچال و سکوت و شب کوهستان. یا باز من خوش خواب میگیرم اون بالا تا 10 صبح میخوابم یا شب است و سکوت و تنهایی و شاعر بیدار
خیلی ساده کوه با آدمهای نا آشنا تبدیل شد به جنگل به دوستان آشنا!!ا اگر همین طور پیش بره فکر کنم فردا سر از وسط اقیانوس در بیارم. اما هنوز شدیدا دچار عذابی درونیم که شب کوهستان رو ول کردم. این هفته خیلی تو فکرش بودم :((ا.

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

قلمم در دست
میزنم بر رگ این خاموشی
.....
......
......
دشنه ای در دست
میزنم بر نقش گمشده در فراموشی

عالی بود

صعود شبانه رو از دست نده
پیشنیاز دماونده
.....


هوارتا ممنون بابت توضیح ذهن ساکت

آقایی که شما باشین یعنی اینجور که میگی اگه کسی مدام مث شما در حال خوندن و آموزش و خلاقیت و از این قله به اون قله صعود کردن نباشه کارش زندگی نیست و مردگیه

:((

Thursday, July 06, 2006 2:24:00 AM  
Blogger Nil said...

اوهوی من خانومم نه آقا. نه کسی که ین کارارو نکنه مردگی نمیکنه. این کاملا برداشتی شخصی نسبت به خود آدمه . شاید یه سری از کارا برای من مردگی باشن و برای کسی دیگر زندگی:)

Friday, July 07, 2006 11:10:00 PM  

Post a Comment

<< Home