Saturday, July 08, 2006




جنگلهای داماش الان فقط یاد آور دو روز از بهترین روزای زندگی منند و دیگه حتا یه ذره هم احساس پشیمونی از نرفتن به صعود شبانه نمیکنم. مه و جنگل و سرما و پس از چند ساعتی جنگل نوردی و نم کشیدن و چایی درست کردن با چوبهای خیش جنگل و بعد کباب گوسفندی که بعد از کمی سعی کردن ترجیح دادم به جاش چایی بخورم و شب و اتاقی در یک خونه دو اتاقه که توی یکیش پیر مرد و پیر زنی زندگی میکردند خوابیدن چون گونی برنج( اصطلاحی که دوستان در رابطه با خوابیدن من به کار میبرند) حس خوب سرما و اندکی مستی و فرداش بیخیالی طی کردن و لم دادن روی چمنهای مرتعی سبز با گاوهای خوشگل و نه دوست قدیم و جدید شامل مجموعه ای بسیار لذت بخش شدند. و شب که تقریبا سر تا پا گلی وسط مهمونی وارد خونه شدم و بعد خبری که شنیدم و باعث شد همون ته نمای محو و نامفهومی که این چند ساله از زندگیه آیندم داشتم مثل خود ما که توی مه ها تقریبا گم شده بودیم توی یک مه غلیظ گم بشه و ذهن من مغشوش تر از قبل, باز منو یاد همون چرخه هایی انداخت که معتقدم هی توی شرایط و زمانهای مختلف با ابعادی متفاوت تکرار میشن. برای من بارها و بارها پیش اومده که برای یک مقصد کاملا مشخص راه میافتم و سر از جایی کاملا متفاوت در میارم یا کاری رو با هدفی شروع میکنم و بعد به هدفی متفاوت میرسم. و حالا بزرگترین اطمینان زندگیم که چند سالی بود توی ذهنم جا خوش کرده بود محو شده و من موندم و گلیمی ته رودخونه ی افکار آشفتم. اطمینانی که باعث شده بود این چند ساله خیلی بیشتر از حد نرمال بیخیالی طی کنم و اکنون ناگهان زندگیم و جنبه ی جدی تصمیم گیری پیش روست. خوبه منم زیاد از چالش بدم نمیاد.اما تصمیم خیلی سختیست تصمیمی که هر جنبه اش به کل زندگی بر میگرده .برای آدمی که خیلی از تصمیمهای اساسیشو تا حالا کاملا زیر سوال برده بود و معتقده که تا حالا خیلی هاشو اشتباه رفته ومنتظر اون فرصتی بود که فکر میکرد اونجا قدرت تصمیم گیری کاملا آزادانه ای داره و جای جبران, این عدم تمرکز ناگهانی فکر کنم طبیعی باشه.


در آبهای سبز تابستان
....
در انتظار دره ها رازیست
این را به روی قله های کوه
بر سنگهای سهمگین کندند
آنها که در خط سقوط خویش
یکشب سکوت کوهساران را
از التماسی تلخ آکندند

در اضطراب دستهای پر
آرامش دستهای خالی نیست
خاموشی ویرانه ها زیباست
این را زنی در آبها میخواند
در آبهای سبز تابستان
گوئی که در ویرانه ها میزیست
.......
ما بر زمینی هرزه روییدیم
ما بر زمینی هرزه می باریم
ما هیچ را در راهها دیدیم
...

فروغ فرخزاد

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

سلام
بابا جان میدونم شما خانمی
:))
آقایی که شما باشین اصطلاحه مثل عرضم به حضور انورتون
.....
خیلی مرموز نوشتی
خواستگار اومده بود ؟
دونقطه پی (علامت زبون درازی)حالا
دیگه آشتی
دیگه به من آنو نصفه(نیم) نگی اوهوی ها دلم میشکنه :))

Saturday, July 08, 2006 10:24:00 PM  
Blogger Nil said...

:))))))))))) khoob bood ghashang. har chi to mokhayeleye man migonje be joz khastegar o inke ezdevaj bekhad zendegie mano avaz kone :))))))))))))

Saturday, July 08, 2006 11:31:00 PM  
Anonymous Anonymous said...

hichi avaz nashodeh. faghat hamisheh baayad planeh B, C, ... baasheh taa aadam surprise nasheh. hamoontori keh khodet neveshti adam beh yeh maghsad raah miyofteh sar az yeh jaa digeh darmiyaareh. haalaa agar chandtaa plan daashthe baashi controleh bishtari roo zendegit daari. badesham baa masaleyeh tasmimgiriyeh badan mokhaalefam. fekr mikonam hamin alaan baayad jahat giri koni badan roshdesh bedi. nemidoonam bazi vaghtaa ham mibini hamoon bikhiyaali az hameh behtar javaab mideh. who knows?

Sunday, July 09, 2006 11:30:00 AM  

Post a Comment

<< Home