Monday, February 13, 2006

قشم و دیدنها و رشک هایم

رشک

آری, بی حسد, می نگردتان:
وشما, از این رو پاسش میدارید؟
به پاس داشت شما نمینگرد حتا
برای دوردست ها, چشمان عقاب دارد
به شما نمینگرد!
او فقط به ستارگان می نگرد به ستارگان!

نیچه

قشم جزیره ای خشک که از پارسال تا حالا بارون نیومده اما زیبا.جاهای دیدنیشو خودتون برید ببینید اما چیزی که این سفر رو برام خیلی جالب کرد حظور راننده بومی بود که توضیحاتی بسیار جالب میداد. مثل دو منطقه بسیار وسیعی که از بیرون مشخص نبود اما میگفت زیرش تونل کشی های وسیعی شده و انبار مهمات است. کارخونه ای که بازدید ازش ممنوعه و 4 سال که با خرج بالا دارن به عنوان تولید پودر ماهی میسازنش اما هنوز ساختش تموم نشده که این مدت برای ساخت این نوع کارخونه بسیار زیاد و هر چند وقت یکی از سران سپاه یا دیگر کله گنده های پوک ازش بازدید میکنن و حتی قرار از بندر یک خط راه آهن مستقیم برای اون بکشن!!!! دیگه از شلوغیهای گذشته نزدیک گفت که چون سربازی با چوب زده بوده توی سر یکی از بچه های جزیره که سوار موتور بوده و رییس اون سرباز به جای اینکه به مردم توضیح بده اونهارو از دفترش بیرون کرده و اونها هم در جا از ماشین بنزین کشیدن بیرون و پایگاه رو آتیش زدن بعد رفتن تو شهر به پایگاه اصلی و فرمانداری و کلی بزن و بخور و بعد اطلاعات از تهران رفته اونجا و کلی فشار و مسائل دیگه که من هر چی به مغزم فشار اوردم هیچ اثری تو خبرگزاریها به یاد نیاوردم اما به اتحاد مردم جزیره در دفاع از حق خویش رشک بردم.نکته جالب دیگر اینکه مردم زلزله چند ماه پیش توی چادر بودند و از دولت نامید خودشون شروع به بازسازی منازلشون کرده بودند و کل اهالی خود را کاملا ایرانی میدونستند اما آرزوی پیوستن به دوبی و ایالت عربی رو داشتند که البته با این سواستفاده هایی که دولت ازشون کرده و کمکهایی که با لنچ از دوبی به اونها شده کاملا طبیعی است. اونطور که میگفتن اگه کمکهای عربها نبود نصف مردم مرده بودند . و کمکهای دولت شامل فرستادن چماقداران و ساخت مساجد شیعه در روستاهای سنی نشین و تهدید مغازه داران سنی برای بستن مغازه ها در روزهای عاشورا بوده و جلوگیری سپاه از ساخت پالایشگاه که میتونست کلی تسهیلات برای مردم تهیه کنه به این علت که گفتن ما زمینهاشو احتیاج داریم و غیره.سنتهای جالبی هم دارن اتاقهای غذا خوری مجزا برای خانومها و آقایان و غیره اما به قول خودشان اینجا هم سنتها دارد میشکند.

کودک لال

کودک پی آوایش میگردد.
)که ازان شاه زنجرگان بود(
در یکی قطره آب
کودک پی آوایش میگردید.
من نمی خواهم آن آوا را برای سخن گفتن
حلقه ای از آن سازم
که به انگشت کوچکش کند خموشی من.
در یکی قطره آب
کودک پی آوایش میگردید.
)آوای اسیر, در دوردستها,جامه زنجره میپوشید.(

فدریکو گارسیا لورکا

این شعر ربط چندانی به متن نداره .دلیلی هم نداره داشته باشه فقط پون خیلی دوسش دارم نوشتمش

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

Governnent took the unity from our nation, by kiling the leaders, imprisoning some, and ...

Thursday, February 16, 2006 5:31:00 AM  

Post a Comment

<< Home