Thursday, February 16, 2006

حماقت

زندگی عجیبه قدیمها هر روحیه ام ماهها دوام داشت بعد به یک ماه نزدیک شد و دوره ها به هفته کشید و اکنون به ساعت. آیا لزومی داره که ثبات داشته باشیم یا خیر. نه آقا جان نمیشه وقتی وارد منجلابی میشی که انتخابش کردی و هر لحظه اش عقاید و اعتقاداتت و زیر سوال میبرن و میبری تو همه زمینه های سیاسی و اجتماعی و اخلاقی و احساسی حتا خودت با خودت هم بازی میکنی نمیشه دیوانه نبود. بارها و بارها خودترو به درو دیوار میزنی این کار و اون کارو میکنی تا میای فکر کنی بزرگ شدی و به اندازه کافی آگاه یه چیزی رخ میده که به عمق حماقتت پی ببری و باز روز از نو روزی از نو. زندگی خودت و آدمهای دیگه سلسله حماقتهاییه که یه روزی شروع شده و هیچ گاه پایانی بر اون نیست . فرقشون فقط تو اثر این حماقتهاشونه یکی رو زندگی خودش یا چند نفر تاثیر میزاره یکی یه ملت ویکی یه دنیا.

طناب دار

سالها اندیشیدم و هیچ
برگها افتادندو باز هم
تنظیم قدمهایم تا بر آنها قدم بگذارم
دنیای وارونه
آرامش اعصاب خراشیده ذهنی خسته
آری خرابه ای تنها
بهترین معبد این پیچ و خم است
من افسارگریخته آنجا
جفتک میزنم بر همه قدمت این دیوارها
من سوار بر خویشتن
می گذرم از بود و نبود
طنابی را بر تنها تیرک آن دیوارها
تیرکی به قدمت افکار این مرز و دیار
آویختم و
نشستم به تماشا, به تماشا
دار زدن خویشتن را
در افقها, نارنجی غروب و ابرها
نامفهوم

nil

0 Comments:

Post a Comment

<< Home