Monday, February 27, 2006

هوم

بارون

بارون میاد جرجر
گم شده راه بندر
ساحل شب چه دوره
آبش سیا و شوره
ای خدا کشتی بفرست
آتیش بهشتی بفرست
جاده ی کهکشون کو
زهره آسمون کو
چراغ زهره سرده
تو سیاهیا میگرده
ای خدا روشنش کن
فانوس راه من اش کن
گم شده راه بندر
بارون میاد جرجر

شاملو

هوم یاد شعرای قدیم به خیر. کوچیک بودی اینا رو میخوندی و حال میکردی بقیه بچه ها اینا رو نمیخونن و همون شعرای ساده یه توپ دارمو اینها رو فقط بلدند. بزرگ شدی باز اینها رو میخونی و شکه میشی که بزرگا اینها رو نمیخونن هیچ, همون یه توپ دارم رو هم یادشون رفته. داری به اینها فکر میکنی که دلت یه میز چوبی تیره وسط نا کجا آباد و چندتا شمع و دو گیلاس شراب و دفتر شعری میخواد و یه نفر که شعرها یادش باشه. اما سریع خودم اینو برا خودم میخونه که: من ژولیده به آراستگی خندیدم .و تصویر میز زیادی آراستس

0 Comments:

Post a Comment

<< Home