Wednesday, December 14, 2005

کوره راه

من کسی را دیدم
که نمی خندید هیچ
و در ته مرداب تنهایی خویش
در درون قایق کاغذی افکارش
ایستاده پارو میزد
بر موج فرو خورده احساساتش
و با لبخند تلخی بر لب
قایق کاغذی اش را میدید
که فرو میرود در آب
و نمیدید, بیدی خفته
و حتی شاخه ای خشک
که بگیرد او را
و در این هنگام
اتفاقی رخ داد
کودکی را دید
دست در دست مادر خود میرقصید
او نیز, از افکار کاغذی اش تا ساحل حال
قدمش را برداشت
و در این هنگام باد
می زدود برگها را و نمایان می ساخت
کوره راه زندگی
لحظه ها در انتظار
و قدمها در پیش

nil
این شعر مال آذر 80 اون موقع مثل اینکه هنوز به آینده امیدوار بودم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home