Thursday, October 30, 2008



http://www.petitiononline.com/EshaM/petition.html


باز هم کمپینی دیگری در بند است. چه فرقی دارد می توانیم بگوییم انسانی دیگر در بند است. به جرم تلاش, به جرم بودن. عشا قطعا آنجا دلتنگه, دیوارهای سبز روشن, چراغ همیشه روشن, تنها همصحبت هم آخرین فردی که ممکن بود توی دنیا برای همصحبتی انتخاب کنی. او آنجا دلتنگ است و من هم اینجا دلتنگ. این روز ها از همه می شنوم که به کمپین نقد دارند گویی نقد داشتن به کمپین هم مانند نقد داشتن به "وی او ای" اپیدمی روشنفکری امروز شده. فقط در ذهنم اینطور شکل میابد که کسی که به حرکت تغییر بنیادی ترین و بدیهی ترین حقوق, که برای فهم لزوم شدید تغییر آن, نه ایدئولوژی نیاز است نه تئوری نه تجربه پراتیک و تنها پرسه زدن توی خیابونها هم کافیست که بفهمیم چقدر این کار لازمه, نقد داره احتمالا به روش آب خوردن خود و دیگران نیز باید نقد داشته باشه و با این روش فکر کردن احتمالا زندگی خیلی سخت تری از ما. اونجا همون روز دوم از اطاقک تنگ سبز رنگ خسته شدم و اینجا هم باز از انعکاس تنها صدای خودم خسته شدم. دلم اتاق دود گرفته خانه ای با دوستان و بحث های خسته کننده ی چند ساعته مان را می خواهد. باز تعداد زیادی آدم تمام وقت و انرژی شبانه روزیشان را برای آزادی دوستی و عزیزی گذاشته اند , باز هم پرونده های دوستان قطور و قطورتر شده باز هم سایه ی احضار و بازداشت و اضطراب و اضطراب و اضطراب. چیزی که اینجا هیچ تجربه اش نکردم. اضطراب همیشگی اینجا معنایی نداره.غم و ناراحتی و عصبانیت و همه و همه هست اما اضطراب کشنده و تحلیل برنده ای دیگه بالا سرت نیست. دلم برای با هم بودن ها در لحظات اضطراب هم تنگ شده.
امیدوارم عشا زودتر آزاد بشه, وبا آزاد شدنش اضطراب تعداد زیادی انسان از بین بره. پایانی باشه بر تحلیل رفتن ها
... در قاتلان به آسانی می توان نگریست:
لیک, مرگ را, مرگ را فراروی زندگی, به تمامی از زندگی انباشتن
به چنین نرمی و برنیاشفتن, وصف ناشدنی است.
ریلکه

Thursday, October 16, 2008







خود را



درون کارت پستال



معنا نکرده بودم


که کردم

کاش سازی بود

پ ن :ولی این دلیل نمی شه که با ویژه نامه حال نکنم
http://chrr.us/children.php

Wednesday, October 01, 2008



با نسیم چت می کردم که گفت خوبه که نیستی ببینی چطور ریدن تو دانشگاه.
گفتم مگه چی شده؟ مگه دیگه چی کار می تونستن بکنن, بیشتر از همه ی کارهایی که کرده بودند. اما گویا تخیل آقایان و دور اندیشی اونها در محدودیت بسیار خلاق تر از ذهن ما در این مقوله هاست. برای تمام در های پردیس مرکزی دانشگاه تهران و خوابگاه ها گیت گذاشتند هنگام ورود و خروج دانشجو کارت مغناطیسی اش رو می کشه و عکس و تمام مشخصاتش رو صفحه مونیتور بزرگی نمایش داده می شه. تمام خرج ماجرا هم یک میلیارد ناقابل. کنترل در این حد؟ یک مانع بزرگ در برابر تجمع,و ورود دانشجویان غیر دانشگاه تهرانی, کنترل همه چیز احتمالا لیستی هم به حافظه داده شده که اگر اون افراد داخل دانشگاه بشن خودبه خود اخطار داده بشه مانع بزرگ برای اندیشیدن و نوع دیگری عمل کردن. جلوگیری از ورود دیگران. عجب گویا سه ماه هم کتابخونه مرکزی تعطیل بوده و کتابهایش تصفیه شدند. دوربین های مخفی هم گذاشتن. آره جدا خوشحالم نیستم که ببینم, اما دارم می بینم. حوض دانشکده مدیریت و فواره هاش, سلف مختلط دانشکده علوم اجتماعی حیاط دانشکده فنی و اون کلاس طبقه دوم. انجمن حقوق, کتاب فروشی دانشکده ادبیات, سر در دانشگاه تهران, شوک خبر بازداشت و شوق خبر آزادی, همشون آغاز خیلی چیزها برای من بودند و هستند. خیابون انقلاب و کافه گودو و هشت و نیم و فرانسه. تئاتر شهرو پارک لاله سینما عصر جدید. خوبه نیستم ببینم چه بلایی داره سر همه ی این بهترین جاها میاد اما دارم می بینم و همه نشستنها بحث ها نوشتن ها دعواها و خنده ها, تجمع ها, فرار کردنها و اومدن و رفتنها رو دارم می بینم
از طرف دیگه پردیس مرکزی دانشگاه یورک رو می بینم. هر کسی با هر لباسی با هر اندیشه ای با هر برگه ای در دست راه می ره. دانشجوها سر کلاس غذا می خورند قهوه می خورند و اما با جدیت درسشون رو می خونند. کلاسهایی با بحث هایی که ما خودمون رو می کشتیم بدون جلب نظر تو یه کلاس تو یه خونه تویه کافه بخونیم و صحبت کنیم یا کسی که به اون بحث وارده رو با بدبختی گیر بیاریم که برامون بگه, اینجا به طور رسمی جزئی از آموزشه. اینها رو از نزدیک می بینم و انگار که نمی بینم.
ما اونجا که هستیم کنترل و محدودیت هاست که داره خفمون می کنه و می خوایم آزاد شیم و می خویام دیگه نبینیم . وقتی هم که اینجاییم می گوییم کاش اونجا بودیم بلکه می شد نگذاشت .ما مال ناکجا آبادیم. هیچ جا آرامش نداریم.
اونجا در اعتراض به کیفیت پایین غذای سلف تجمع می کردیم و سینی های غذا رو تو حیاط می چیدیم که نتیجش غذای بهتر حداقل تا مدتی بود. اینجا در اعتراض به غذای بدمزه ی خودم می شه دست به اعتصاب غذا بزنم که فایده اش تنها خود ویرانیست.
انگار هیچ خبری از ایران در این مدت انقدر که شدت ناراحتیم از این ها زیاد بود, نبود. شاید چون اخبار دیگه شخصی تر بود مال دوستانم است اما اخبار این چنینی چیزهاییه که روی زندگی هزاران نفر می تونه تاثیر بذاره. دانشگاه تهران با همه ضعف هاش, بدیهاش برای من آغاز خیلی چیزهاست قطعا برای خیلی های دیگه هم بوده اما انگار می خواهند نگذارند دیگر آغازی برای کسی باشد.

سوگسروده پنجم
اما کیانند آنان, به من بگو, این دربدران, هم اینان
که اندکی از خود ما پا درگریزترند
که برای که ای, به عشق که ای از همان آغاز
مصرانه می چلاندشان
اراده ای همواره نا خشنود؟ نه , او می چلاندشان
می خماند و تابشان می دهد
به دورشان می افکند و بازشان می گیرد
گویی از هوای لغزانتر روغن زده
فرود می آیند, بر قالی مندرس و هر دم نازکتر شونده از
جهش جاودان شان
بر این قالی گمشده در کائنات
چون نوار مرهمی نهاده بر زخمی, تو گویی
آسمان حومه شهر
خاک آنجا را به درد آورده است
و هنوز به آنجا نرسیده, استوار
هم آنجا می نمایاند: حرف آغازین عظیم ( آنجا ایستادن) را
...
برخیز و به رقص آ
...
ریلکه