Wednesday, June 13, 2007

زنجیر


میگن که یاران دبستانی پلی تکنیک تحت شکنجه اند. همه ساکتند
دو سال پیش گفتند طرف تیر خلاص زنه. همه ساکت بودند
کسانی هم که ساکت نبودند که مجبور به سکوت شدند
یکی از دوستان تو علوم اجتماعی خوند ما زنده به آنیم که آرآم نگیریم موجیم که آسودگیه ما عدم ماست
یه چاق ریشو با بلیز مردونه ای که رو شلوارش انداخته بود و وقتی پرسیدم کیه گفتن از طیف سنتی انجمن اسلامی جواب داد. گذشت اون دوران که آرام نمیگرفتید . الان دیگه آروم میگیرید.
راست گفته؟ا



جنون زده گان خشم
...
سحر گاهان
که آفتاب تفته از افق شعله ور چنان بر می آمد
که خروش شیپور از پهنه ی کارزار
جنون زده گان خشم
از ایستگاه راه آهن برون جستند
همچون مهی آفتاب رنگ
و در غلظت سحر گاهی
شهر
در مهی که تبخیر میشد
همچون صحنه ای از سیرک جلوه میکرد
رنگا رنگ و رنگین نقش
یا به گونه ی خرسنگی
در انتهای راه
با دیده گان خیره به دور دست و به آفتاب شعله ور سرخ
در صفوف انبوه
سوزان از شعله ی آفتاب
پرواز می کردند جنون زده گان خشم
Yegishe charents

پ ن: آیا تمام این پرونده سازی ها برای افرادی که پژوهشگرن ولی دارای تابعیت آمریکا هم هستند برای نوعی گرو کشی با اون پنج سپاهی ای نیست که چند ماه پیش توی عراق توسط آمریکا بازداشت شدند و در رسانه های ایران تحت عنوان دیپلمات اعلام شد که بعد با مدارکی که آمریکا در زمینه واردات اسلحه برای برخی گروه ها و عملیات مسلحانه ارائه داد دیگر هیچ صدایی از ایران در اعتراض به بازداشت آنها بلند نشد و خودشون هم به نوعی سانسور خبری کردند؟ توی اعتماد ملی دیروز هم یه چیزایی در این رابطه نوشته بودند

Sunday, June 10, 2007

... هوم




دریاچه نئور حدودا هفتاد کیلومتری خلخال و بیست کیلومتری اردبیل

پس از مدتها همراه سه دوست با کوله و چادر کنار دریاچه و جنگل و بارون و آسمون پر ستاره و مه که مثل اژدها روی دریاچه چرخی زدو رفت. تمدد اعصاب و آرامش. سرد بود و من سرما رو دوست دارم
از یه حالت رکود بیرون میایم. باز راه رفتن و با خود حرف زدن نشانه خوبیه. یعنی باز شعر نوشتن
Crossing the red line
کتاب آخر مهر انگیز کار هم با امضا که یه دوست خوب الان و همنورد قدیم از آمریکا برام فرستاده هم دستمه.
جز اینکه از دستگیری عباس حکیم زاده جدا ناراحت شدم



سوگسروده هفتم
...
رگها پر از هستی حاضر
تنها ما به آسانی از خاطر میبریم, آنچه را همسایه خندان
نه برایمان تایید می کند و نه بدان رشک میبرد
برآنیم آشکارا برکشیمش, آنجا که مرئی ترین خوشبختی را
تازه هنگامی باز میشناسیم, که آن را از درون
دگرگون کنیم
هیچ کجا, ای دلبر, جهان نخواهد بود, جز درون
زندگی مان با دگرگونی میگذرد. و همواره ناچیز تر
ناپدید میشود برون, جایی که روزگاری خانه ای
پابرجا بود, پیکره ای خیالی دانسته میشود, کژو مژ
به تمامی از آن عالم خیالی, چنانکه انگار هنوز دست نخورده در مغز برپاست
روح دوران, انبارهای فراخ نیرو را می آفریند
بی شکل, چنان طغیان پر کششی که از همه چیزی وا میگیرد
او دیگر معبدی نمیشناسد. این زیاده خرجی دل را
ما نهان تر پس انداز میکنیم.آری, جایی هنوز چیزی پا برجاست
...
ریلکه