پیش به سوی مزرعه ای در گنبد. پیش به سوی ترکمن صحرا و هجوم حس خوبی که اون زمونا با خوندن آتش بدون دود نادر ابراهیمی از ترکمن صحرا توم بوجود اومده بود و با وجود امتحانها نتونستم از همراهی رفقا توی این سفر خود داری کنم. گرچه این بار تعدادمون از مسافرتهای معمول با دوستان بیشتر , اما میرم که تا آخرین حد ممکن گم بشم البته دوربین جدیدمو با خودم میبرم و عکس گمگشتگی هام و اگر شد شعر گمگشتگی ها.
باز هوس یکی از شعرای قدیمم و کردم
زمزمه
چه زمان می گذرد
ز لحظهای که هزارتویم را وارد شدم و بعد
گم گشتم
و دیگر ندیدم جز راهها و سردرگمی خویشتن را
چه زمان می گذرد؟
خسته اما شاد از خویشتن خویش
زمزمه ی راهم را میخواندم:
و تو هرگز نخواهی دانست
که چه خواهد شد
از کجا خواهی گذشت
و که را خواهی دید
در میان این همه راه
چه زمان می گذرد.
حال می دانم
که چه احمق بودم
اخر,همه ان
زمزمه را می دانند
nil