Monday, April 28, 2008

تفاوت از زمین تا آسمان است













زن قرمز پوش بسیار توجه من رو جلب کرده بود. با اخمی همیشگی می رقصید, حرف می زد و حتا با حفظ همون اخم در چهره, شادمانی می کرد. در مدت کوتاهی که مهمان عروسی قشقایی ها در هنگام گذر از روستایی در استان فارس بودیم. حرف های جسته گریخته زیادی راجع به زندگی سخت ناعادلانه زنهای ایلیاتی زیر سلطه مرد سالارانه سنت شنیده بودم. حیف که وقت نشد آنقدر بمونم تا صحبت کنیم یا ببینم. در سه برخوردی که در طول سفر با قشقایی ها رخ داد اما تفاوت میان زن و مرد از زمین تا آسمان بود. عکس اول مربوط به برخورد اول با ایل در حال کوچ بود. ایلی که هر چه نگاه می کردی فقط کودکان و زنان را می دیدی پیاده یا سوار بر خر در سنگ لاخ. و گله ی بزها و تعدادی هم سگ. که وقتی فوضولی هام جواب پیدا کرد مردها را دیدم سوار بر نیسان در جاده.
عکس دوم زنی در حال زدن شیر . یک عالمه بزغاله و وسایل و دو دختر بچه و اثری از مردی نبود تا ببینم او چه می کند.
و عکس سوم که متعلق به زن قرمز پوش است و زنهای دیگری که لباسهایی بی نهایت زیبا بر تن دارند و با هماهنگی کامل با موزیک محلی در تراس خانه ای می رقصند. و مردها هم در حیاط حلقه ای تشکیل داده و می رقصند اما نشانی از لباس محلی یا حتا به قول خودمون لباس پلوخوری هم نمی بینی. تی شرت و شلوار پارچه ای . شاید اول فکر کنیم که ایول چقدر به زن هاشون می رسند. اما شنیده ها و اخم همیشگی است که شاید واقعی باشند. نه تن هایی محصور در پارچه هایی رنگارنگ. در هر حال تفاوت از زمین تا آسمان است. چگونه فرهنگی می گوید که در یک عروسی زنها باید زیبا ترین لباس های سنتیشون را بپوشند اما مردها مهم نیست که با لباس هر روزه بیان حتا نه لباس سنتی؟. مسلما مخالف زیبایی رنگارنگی که دیدم نیستم. اما مفهوم اون تضاد از تراس تا حیاط می تونه وحشت ناک باشه.
...
اما از آن رو که اینجا بودن زیاده است, و از آن رو
که به ظاهر, همه ی آنچه اینجایی ست, و نا پدید شونده,
که ربط عجیبی به ما دارد, نیازمند ماست. ما,
نا پدیدشونده ترین ها
ریلکه

Thursday, April 17, 2008

ما و شما نداریم که







حکم سه امیر کبیری تایید شد و ننگ بر این عدالت. اما :
http://www.autnews.info/archives/1387,01,0008752

خوب امسال هم که سال نو آوری و شکوفایی نام گذاری شد و گشت ارشاد تو هفته تیر هم جدا نوآوری کرد و ساک های خرید رو بازدید کرد. من موندم که چطور ملت توی صف وایسادند که ساکهاشون بازدید شه و یک نفر هم چیزی نگفته خوب هر بار یک قدم میان جلوتر. من هم معمولا زیاد از هفت تیر رد می شم و به صورتی زیک زاک طوری از دست نگاه هیز مامورای ارشاد در فرار. جدا امنیت اجتماعی رو گرفتن از آدم. اگر حجاب باید اسلامی باشه که دو نوع مگه نیست؟ صورت زن و نگاه مرد باید حجاب داشته باشه. پس وقتی نه این و نه اون حجاب داره پس مثل روز روشنه که بحث اسلام نیست و بحث قدرت نمایی سیاسی است. اما اگه بالاخره کسی به این موضوع اعتراض نکنه هر روز اونها یک قدم پیش میان و ملت باز توی صف وای میستند تا چک شن. و ممکنه جدا به مرحله نقاب و نگاه هم برسه. هر روز و هر روز زن ستیزی را با زور و چماق افزایش می دهند. زن ستیزی آشکاری که انگار چشم هانسبت بهش خنثی است و کسی نمی بیند. زن ستیزی ای که نمونه اش رو در طالبان و گروه هایی نظیر آنها می توان یافت. زن ستیزی ای که حتا در صحبت مردمی که به تنگ آمده اند هم نمایان است همیشه می گویند کار گشت های ارشاد خیلی بد من خودم موردهای زیادی رو دیدم که هیچ مشکلی نداشتند اما تعدادی.... و این اماهاست که کفر آدم رو در میاره تا جایی که یک بار تو تاکسی به یه مردی که داشت این اماهاشو می گفت گفتم که پس تو نودونه درصد کشورهای دنیا که مانتو و روسری هم نیست حتا همه دارن تو خیابون به هم تجاوز می کنندو روال کار از دست همه در رفته دیگه. مردک هم ساکت شد و دیگه چیزی نگفت.
کتاب هزارخورشید تابان داستان سرگذشت زنان افغان را میخوانم و اطلاعات زیادی از افغانستان ندارم اما با همین چند نامی که می شناسم به نظرم دوره های تاریخی حکومت در افغانستان و موقعیت هر کدامش بر اساس واقعیت باشه که سندی است بر از بین رفتن هر نوع آزادی انسانی توسط بنیادگرایی دینی. کتاب بیشتر بر موقعیت و جایگاه و حق و حقوق زنان در هر دوره حکومتی افغانستان پرداخته. از دوره کمونیستی که تقریبا آزادترین دوره و برابرترین دوره برای زنان بوده و بعد مجاهدین که دوره جنگ و خونریزی و از بین رفتن بسیاری از حقوقی که در دوره قبل زنها داشتند و بعد دوره طالبان که هیچ حق انسانی ای برای زنان باقی نمی ماند. و این واقعیت که هر آزادی ای که به دست آوردی را دو دستی بچسب و برایش حفظش حتا بیشتر بجنگ. نه آنکه فکر کنی تا اینجا آمدی دیگر آسوده ایم و برگشت پذیر نیست . کاری که ما هم نکردیم.
باید با آخرین توان کمپین یک ملیون امضا را پیش برد. نمی دانم چرا این فکر اپیدمی شده که تنها فعالان زنان یا زنان دیگر که مایلند باید امضا جمع کنند و برای رهایی زنان کوشش کنند. مگر شما جامعه ای را دیده اید که آزادی هایی فقط مثلا در زمینه حقوق زنان درش به وجود آید ؟ آیا مگر این طور نیست که هر گام به جلو به همه جنبه های جامعه اثر بخشی می کند. اگر برابری در زمینه حقوق زنان رخ دهد چرا در زمینه های دیگر رخ ندهد. آیا وظیفه همه ما نیست که در راه انسانی شدن روابط و قوانین و جامعه پیش برویم؟ ایا معنای برابری حقوق زن و مرد این نیست که همه ما چه زنان و چه مردان در جامعه برابر تری داریم زندگی می کنیم؟ و این برای همه مهم نیست, جامعه ای که سراسر خودی و غیر خودی است که منجر به نابرابری های فراوان می شود, نباید تلنگری باشد برای تمام مردان و زنان که هر جا حرکتی به سمت برابر شدن هر قدر کم و کوچک صورت می گیرد همراه شویم؟

عکس: سفرنامه1
باطلاق گاو خونی تقریبا سر آغاز هیجانات سفر 13 روزه عید من بود. پس از این که شب قبل در مزرعه ای خوابیدیم صبح از بیابونهای زیبایی رد شدیم به دو تا دخمه رسیدیم و بنای تاریخی منحصر به فردی که تبدیل به ... شده است به ما خوشامد گفتند. که در پست جداگانه ای از اتفاقات و کاربری های عجیبی که از بناهای تاریخی دورافتاده مان می شود می نویسم. اما باطلاق بی نهایت زیبا بود و پر از پرنده های مهاجر فلامینکو و پلیکان وغیره که البته تا سعی می کردیم نزدیکشون شیم دسته ی بزرگی پرواز می کرد و دور و دورتر می شد. ساعتها توی لجنها راه رفتیم و تفریح من این بود که رد سیاه باقی مانده در آب را نگاه کنم. یا لجنهای سیاه بین انگشتای پارو شوت کنم. چند هفته قبل گویا طوفان می شه و گله ای رو به داخل باطلاق می کشونه و هوا آنقدر سرد می شه که تمام گله به همراه آب یخ می زنن و یخی یک تیکه کل باطلاق رو فرا می گیره. ما در وسطهای دریاچه به اجساد گوسفندها رسیدیم که اصلا بو نمی دادند.
پ ن : مدتی بود آقای الف نون حرفی نزده بود بخندیم که یادم افتاد جدیدا گفته همه دانشجویان راه اون دانشجویانی که تو تصادف کشته شدند رو ادامه بدند.


از اینجا تا مصیبت

گلی جان سفره دل را
برایت پهن خواهم کرد
گلی جان وحشت از سنگ است و سنگ انداز
وگرنه من برای شعرهای ناب خواهم خواند
در اینجا وقت گل گفتن
زمان گل شنفتن نیست
نهان در آستین همسخن ماری
درون هر سخن خاری ست
گلی جان در شگفتم از تو و این پاکی روشن
شگفتی نیست؟
که نیلوفر چنین شاداب در مرداب می روید؟
از اینجا تا مصیبت راه دوری نیست
از اینجا تا مصیبت سنگ سنگش
قصه تلخ جدائی ها
سر هر رهگذارش مرگ عشق و آشنائی هاست
از اینجا تا حدیث مهربانی راه دشواری ست
بیابان تا بیابانش پر از درد است
مرا سنگ صبوری نیست
گلی جان با توام
سنگ صبورم باش
شبم را روشنائی بخش
گلی, دریای نورم باش
حمید مصدق

Tuesday, April 01, 2008

عیدانه


عید آمد. گه ترین سال با گه ترین اتفاقات ممکن تموم شد. به جز معدود اتفاقات خوب باقیش به معنای واقعی دهن سرویسی. امسال اما با سفری خوب و متفاوت و انسانهایی جدید در قامت دوست آغاز شد.13 روز و ما 13 نفر. دور زندگی تند شده و تمرکزی نیست. حمید در کوه ها گم شد و باز هم افسوسی دیگر که چرا تنها رفت. تغییری رخ داده و دیگر در پی اثبات نیستیم. همینیم که هستیم.
...
پنجره
چون تلخی لب خنده ی حزنی
باز شو
تا شاخه نوری بروید
در شکاف خاک خشک رنج ام
از بذر تلاش من!

پنجره
بیدار شب
هشیار شب
در انتظار صبح دم چیزی
نمی گوید...

پنجره!
دانم که آخر, چون یکی لب خند
خواهی کشت این روح مصیبت را
که ماسیده است
در هزاران گوشه ی تاریک و کور این شبستان سیاه وهم
...
شاملو- شبانه