سبلان و بازگشت خلاقیت هوم
صخره نورد دیدش محدوده, به همین خاطر از قبل مسیر و میخونه و بعد بالا میره. قسمتی از زندگیش در دست وسایل و قسمتی در مهارت خویش و قسمتی هم به مسیر بستگی داره. با تمام وجود سنگ رو میگیره و بالا میره. اما کوهنورد دیدش وسیعه تا دور دستها رو میبینه و حتا اگر خواست کنار چشمه ای برای دیدن غروب میشینه و زمزمه میکنه یا فریاد
صخره نوردی در لیست ورزشهای قهرمانی است و کوهنوردی را در رده ماجراجویی و نه ورزش طبقه بندی میکنن. شاید چون دید 99 درصد مردم دنیا از زندگی اینه که هدف رو مشخص کن. مسیر رو ببین و تمام انرژی تو برای رسیدن بهش بذار تا بهت بگن انسان موفق. اما این که چند وسیله ضروریتو برداری, راه بیافتی ببینی چی برات مناسبه و تغییر جهت بدی, فقط یک ولگردی.
آبشار لاتون یا علی بابا و سبلان
دوشنبه شب با سه همنورد به سمت آستارا راه افتادیم و صبح رسیدیم. مسیر تا آبشار کاملا جنگلی و شدیدا سبز با تمشکهای سیاه. مدتها بود حوس یه جنگل نوردی این طوری رو کرده بودم, از چند رودخونه رد شدیم و وقتی به ارتفاعاتش رسیدیم با منظره ای عالی از کوه های جنگلی هم سطح خودمون برخوردیم. اما از دوردست و پیچا پیچ این دره های سبز صدای اره برقی میومد. آبشار هم بسیار بلند , به نظر حدود 250 متر . در مسیر به چند روستای خیلی کوچک و گاها متروک هم رسیدیم. و بازگشت. شب به سمت اردبیل. صبح به سمت اگر اشتباه ننویسم قطور سوئی راه افتادیم و از اونجا صعود رو شروع کردیم. اولین منظره, شقایق هایی با رنگ روشن. مثل دماوند قرمز نبودند. بلکه نارنجی رنگ. و بعد از اون سیلی از گلهای بنفش تیره و روشن و سفید و آبی و زرد و صورتی. به گمانم نزدیک به 100 نوع گل دیدیم. و قارچ. عشایری با سفید چادر و البته سگهایی اندازه خرس. به دو مرد گله دار میرسیم که با چاقوی بزرگ و کندی در حال پشم چینی گوسفندان. دقایقی رو با اونها میشینیم و بهمون میگن کدوم قارچ خوراکیه. و گویا متعجب شده بودن که من و یکی دیگه از دوستان, یعنی این دو دختر چرا دارن از کوه بالا میرن. قارچ میخوریم و چند تایی هم برای سوپ شب میبریم. پناهگاه سبلان: خیلی زشت تر از هر پناهگاه دیگه ای که دیده بودم. چون جاده ای ماشین رو هم تا اونجا کشیدن و هر جور آدمی میاد. و انواع شعارهای سپاهی و بسیجی در درو دیوار اون نقش بسته. حس کوهستان کم بود و ما بعد از سه ساعت استراحت باز راه میافتیم. کوله هارو بستیم و دو ساعتی تا غروب وقت هست که میگن خرس داره. نرید. ما میخواهیم بریم و آخر توصیه این است که در سوپتون رو بذارید و ما میریم. تقریبا داشت غروب میشد که چادر زدیم و شام خوردیم و نوبت به خواب که رسید توهم خرس هم به سراغمون اومد. تجربه ی جالبی بود از بیرون صدا میومد و ما مطمئن بودیم آدمی اونجاها نیست, پس خرسه. دوستان نشسته بودند و من خوابیدم و گفتم دیگه کاری نمیشه کرد یا میخورتمون یا نه پس بخوابیم. خرسه نخوردمون و صبح رفتیم قله در مسیر به گروههای دیگه هم بر میخوردیم و جدا قلش مردونه بود در تمام مسیر هیچ دختر دیگه ای رو ندیدیم و تازه فهمیدم چرا پشم چین تعجب کرده بود. از مسیر شمال شرقی که پناه گاه بودرفتیم قله و از مسیر جان پناه که غربی بود برگشتیم, کوله به دوشان. سنگ اسکی و که اومدیم پایین و به جانپناه رسیدیم مه شد بعد هم که دامنه های بی انتهای سبلان و سپس ساعتها بارون و تگرگ و دهی در اون دورها که باید بهش میرسیدیم. نزدیک سفید چادری میشیم برای پرسیدن راه. که تعدادی سگ دوره مون میکنن و کم مونده خورده شیم. حتا وقتی صاحبشون هم اومده بود ولمون نمیکردن. راه و پرسیدیم و دو خانوم لپ گلی هم از تو چادر اومدن بیرون و پرسیدن که قرص سرماخوردگی داریم یا نه, که داشتیم و باز راه افتادیم. رعد و برق و بارون. و ما هم سعی میکردیم با سرعت بیشتری حرکت کنیم. همه جا به شدت خیس و به شدت زیبا بود. تا حالا انقدر گل های متفاوت کنار هم ندیده بودم. بالاخره به ده رسیدیم و با مینیبوس به ده دیگری رفتیم و با یه مینیبوس دیگه به اردبیل برگشتیم و شب هم با اتوبوس به تهران.
سبلان به شدت زیبا بود
در کوهستان, گلهای وحشی زیبان
گر در پی کاشتن گلی هستی
باغچه را در یاب
نیل
پ ن: هر قدر هم سریع با گرد باد حوادث در حال چرخش باشی. وقتهایی هست که انگار یکی کیلید استاپ و میزنه و همه چیز در جا می ایسته و سکوت. تو اون وسط معلق با نفس حبس شده تمام لحظات رو مثل آلبوم عکس با قبار هوا میبینی. دل تنگ, دل تنگ, دل تنگ