Sunday, February 24, 2008

بگذریم


فعالیت کمپین فعالیتی داوطلبانه است. نه سازمانی است و سلسله مراتبی که با روشهای ترقیبی و رقابتی افراد را به فعالیت برانگیزاند و نه مالی و نه هیچ ,جز انگیزه تغییری که فرد فرد انسانهای درگیر کمپین آن را در تجربیات فردی و جمعی خود یافته اند. انگیزه ای که در پس شناخت هویت خویش به عنوان انسان به وجود می آید که اگر من زنم و انسانم پس حقوقی برابر با انسانهایی به نام مرد دارم. و اگر آن گونه که در این مرز و دیار باب شده و مادرم و خواهرم و همسرم و فرزندم و سپس با ادبیاتی به قولی اسلامی و به قولی ویکتوریایی بهشت زیر پایم است و هزاران فضیلت اخلاقی دارم که مردها ندارندهم که پس لابد موجودی برترم و حقوقی برابر که هیچ بیشتر باید بخواهم. بگذریم, برابری حقوقی که از اولین ملزومات حقوق بنیادین بشر است آنقدر مشخص است که نیازی به وارد شدن به بازی سفسطه و بازی کلامی که آقایان حکومتی دارند, نیست.
اما نیاز به گفتن است که آنها رها و نسیم را بی سبب وارد بازی خنده دار امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام و غیره کرده اند. که اولا همان گونه که دوستان دیگر هم گفته اند وای به حال کشوری که امنیتش با امضا گرفتنی به حق به خطر بیافتد که زدن این اتهام به فعالین کمپین را خود می توان تشویش اذهان عمومی دانست و دوم آن که اگر امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز را تبلیغ علیه نظام می دانند. پس خودشان به نا عادلانه بودن و ستمی که در اثر این نا برابری به نیمی از جامعه که نه بر کل جامعه وارد می آید واقفند و سخن گفتن از آن و فاش شدن این موضوع را تبلیغ علیه نظام به شمار می آورند.
شاید هم باز اگر از این حرفها بگذریم رها , تاریخ تصویری کمپین را نیز از دریچه دوربینش به تصویر می کشد. و با عکس هایش که تمام لحظات کمپین را شامل می شوند. کار پر هزینه تحریف فعالیت های فعالین زن را که توسط سایت ها و نشریات وابسته به امنیت لرزانی ها صورت می گیرد را نقش بر آب می کند.
آقایان حکومتی تشویش اذهان عمومکی مطمئن باشند از همه چیز که گذشتیم از خودمان و مفهوم انسان, آزادی و برابری و دفترچه های آگاهی بخش این مفاهیم و بیانیه و امضاهایی که سند این آگاهی هستند نمیگذریم. نه رها و نسیم میگذرند و نه ما و نه دیگرانی که نه ما می شناسیم و نه شما , اما هر روز در خیابانها و کوچه های این شهر و دیار از کنارشان می گذریم. در اتوبوس و پارک کنارشان می نشینیم و در میان صدای خیابان و بوق و همهمه, کسی از کمپین یک ملیون امضا و لزوم تغییر قوانین می گوید.
امیدوار
هم آنجا که ایستاده ای
ژرفا را بکاو
آن پایین چشمه ای است
بگذار, مردان تاریک, فریاد برآورند:
همواره, در آن پایین دوزخ است

نیچه- اکنون میان دو هیچ

Wednesday, February 13, 2008

هورراااا


اول لینک رو با پست قبل یک جا گذاشتم بعد دیدم نخیر این طوری نمی شه. بعد این همه مشکلات و دهن سرویسی ها این خبر انقدر خوشحال کنندس که پست جدا گونه هم کافی نیست :)))

پروین جدا تبرییکککک

اهدای جایزه‌ی معتبر بنیاد اولاف پالمه به پروین اردلان

http://www.change4equality.com/spip.php?article1675

http://www.palmefonden.se/index.php?page=53

جنون زده گان خشم


درود!درود!
به دوستان نزدیک و دور
به دنیا ها, به آفتاب ها- به ارواح آتشین
درود بر آنان که روحی سوزان چو خورشید دارند
درود بر ارواح آفتاب گونه ی آن کسان
که در این کابوس خوف
در این دریای خروشان مرگ و زندگی
دست در دست یکدیگر نهاده اند
...
جنون زده گان
می بایست آتش به پا کنند
و در دل آتش می بایست به رقص اندر شوند
می بایست بر دنیا آتش و رعد گسترند
و خاکستر بر جای مانده اش را
دیگر باره به آتش کشند
تا نظام مندرس
همچون ققنوس
دیگر باره از خاکستر خویش
سر بر نیاورد
این خاکستر را می بایست
به باد سپارند
تا دیگر احیا نود
...
یقیشه چارنتس -احمد شاملو دفتر دوم


هوم



ذهن های پر دود
با ژستی هنرمندانه
تیپی روشن فکرانه
آرمانی خیابانی
با درکی به پوچی یک بنیاد
که می خندد بر دیگران
تا نخندند بر او
را تنها رفتاری دلقک وار سزاوار است
نه بحث با قهوه
و نه راه پر پیچ و خم کوهستان
در لا به لای ترافیک و کتاب و باران
خویشتن محو, محو
دوباره به دنبال معنای خود
در به در سر به هر کوی و کتاب دودآلود
می کشیم؟

عکس: عکس, نمایان گر باغی است که در بچگی به دنبال تمشک و گنج لا به لای درخت های بزرگ و بلندش می گشتم, بعد از سال ها, برگشتم و نفهمیدم چگونه اندیشه ای تمام درخت ها را قطع کرده, به جز یک لیمو و یک نارنگی و به جایش نهال هایی کاشته که هر چه زور می زنند رشد نمی کند. تنها حس آشنا همین حوض سیمانی بود و گلی ساعتی, نه حس من مثل سالها پیش بود و نه هیچ چیز دیگر. جای پرچین های چوبی با سیم خاردار که رویش را تمشک و گل انار پوشانده هم دیوارهایی سیمانی, زشتنمایی می کنند.

Tuesday, February 05, 2008

فلسفه یا سفسطه




فلسفه, اندیشه و نوشتار فلسفی معمولا در نتیجه افکار و اندیشه نویسنده ای به وجود آمد که از وضع موجود ناراضی بود و می خواست وضع بهتری را بر پایه منطق توصیف کند تا شرایط گزار از وضع موجود به دست آید. از این طریق یعنی نوشتن فرصتی به وجود می آید که افکار و نوشته های وی توسط دیگر اندیشمندان نقد شده و معمولا در کتابهای بعدی همان نویسنده به تکامل می رسد و نوعی اندیشه نوین را پایه گذاری می کند که به مرور پذیرفته می شود و وقتی اوضاع برای تغییر وضعیت موجود مناسب شد. ساختار اجتماعی سیاسی بر پایه این نظریه جدید شکل میگیرد که یا موفقیت آمیز می شود و در طی زمان به اصلاح درونی میپردازد و یا شکت می خورد و صاحبان قدرت به زور اسلحه در پی حفظ وضعیت موجود هستند و یا اگر نخواهد تغییری در خود دهد دچار فروپاشی میگردد. حال اگر از سطح یک نظام به فعالان سیاسی یا اجتماعی که در گروه های کوچکتر مشغول فعالیتند نگاه کنیم تقریبا از همین چارچوب پیروی می کنند. و این ساده اندیشیدن محض است که توقع داشته باشیم یک گروه فعال در تمام زمان از یک روش ثابت استفاده کند و اگر تغییر روش داد بگوییم حزب باد است. به اعتقاد من این تغییرات منجر به ادامه حیات آن گروه ها شده و استمرار فعالیت برای تغییر را در پی می اورد حال آنکه موضع قبلی صرفا به نابودی می انجاد. همان گونه که انجامیده. چه در سطح نظام برخی کشورها چه پیروان مکتبی خاص. اما این موضوع فرق می کند با مسئله عده ای محدود درون جنبشی بزرگتر که ناگاه تغییر موضع و جایگاه می دهند و در غالبی نو ظهور می کنند بدون انکه به هم مسلکان خود کوچکترین آگاهی ای داده باشند. و سپس در برابر موج انتقادات ,تازه به یاد فلسفه ی تغییر می افتند و شروع به نوشتن می کنند. به اعتقاد من این جز سفسطه چیز دیگری نیست. و پذیرفته نمی شود. چون فلسفه زمینه اندیشیدن و تغییر را به وجود می آورد حال آنکه سفسطه در حد توجیه مطرح شده . همان کاری که الف نون می کند. یک کاری میکنه و یه چیزی میگه و تازه بعد تمام دستگاه دولت و رسانه و سرکوب تازه می خواهند آن را ماسمالی کنند. یا اول حجاب اجباری می شه و چند سال بعد تازه به فکر فرهنگ سازی حجاب می افتند و ... ساده است که درون خانه بنشینیم و بگوییم چرا دیگرا ال کردند و بل کردند . ساده است که نقد پذیر نباشیم و تحمل نکنیم اما هدفمان چه می شود؟

من در خانه خود منزل می گزینم
هرگز از کسی تقلید نکرده ام
و به هر استادی که نتوانسته است
برخود خنده زند
می خندم
نیچه- حکمت شادان